167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • بر غزالان چه کنم دامن صحرا را تنگ ؟
    من که در خانه بيابانيم از وحشت خويش
  • حرف سايل اگر ازآب گهر سبز کنم
    غوطه در بحر زنم از عرق خجلت خويش
  • گذرد جنت اگر از در ويرانه من
    نيست ممکن که برون پانهم ازخلوت خويش
  • چشم من نيست به آسودگي خود صائب
    هست در راحت احباب مرا راحت خويش
  • نکشيديم شبي سيمبري در بر خويش
    دست ماهمچو سبو ماند به زير سر خويش
  • نيستي اخگر، ازين پرده نيلي بدر آي
    چند در پرده توان بود زخاکستر خويش؟
  • چون به بيداري ازان روي نظر بردارد؟
    آنکه در خواب نهد آينه زيرسرخويش
  • خبر از مستي سرشار ندارد صائب
    هرکه مستانه نزد در دل خم ساغر خويش
  • به شکر خنده شادي گذرد ايامش
    هرکه چون صبح به آفاق نبندد در خويش
  • صائب از شرم همان حلقه بيرون درم
    سرو چون فاخته گر جا دهدم در بر خويش
  • گريه تلخ بود حاصلش ازبرگ نشاط
    در بهار آن که چو گل صرف نسازد زرخويش
  • نيست ممکن چو سبو کاسه در يوزه کنم
    دست خشکي که مرا هست به زير سرخويش
  • گل نيلوفري از ياسمنش جوش زند
    اگر از نگهت گل جامه کند در بر خويش
  • نيست در روي زمين جاي سخن گفتن حق
    مگر از دار چو منصور کنم منبر خويش
  • نشد از آب شدن در صدف سينه گهر
    چه کنم گر نکنم خون دل ناقابل خويش ؟
  • ز گاهواره تسليم کن سفينه خويش
    ميان بحر بلا در کنار مادر باش
  • تميز نيک و بد روزگار کار تونيست
    چو چشم آينه در خوب و زشت حيران باش
  • ز گريه شمع به پروانه نجات رسيد
    تونيز در دل شب همچو شمع گريان باش
  • نخست از نفس پاک مشک کن خون را
    دگر چو نافه چين در لباس پشمين باش
  • مي رسيده نگيرد قرار در مينا
    به دور خط ز لب يار نا اميد مباش
  • مريد مولوي روم تانشد صائب
    نکرد در کمر عرش دست گفتارش
  • به دور چهره او آتشين عذاري نيست
    که همچو لاله گره نيست آه در جگرش
  • حريف گريه خونين نمي شود صائب
    نزاکت که شکسته است شيشه در جگرش ؟
  • رخي که هر دو جهان در فروغ اومحوست
    نظر چگونه کندبي نقاب ادراکش ؟
  • کسي که پاک نسازد دهن ز غيبت خلق
    همان کليد در دوزخ است مسواکش
  • کند ز لطف بدن کار اخگر سوزان
    فتد اگر گل بي خار در گريبانش
  • گشاده روي بود در حريم ديده مور
    دلي که وسعت مشرب بود بيابانش
  • به داغ العطشم سوخته است سنگدلي
    که نيست ريگ روان تشنه در بيابانش
  • اگر ز نکهت گل پيرهن کند در بر
    شگفت نيست که نيلوفري شود سمنش
  • زاشک شمع توان نقل در گريبان ريخت
    به محفلي که بخندد لب شکرشکنش
  • در آفتاب قيامت عرق نمي ريزد
    ز بار خلق ندزدد کسي که اينجا دوش
  • چو مغزپسته نهان در شکر شود طوطي
    به گفتگو چو درآيد لب شکر خايش
  • شود عيار بد ونيک در سفر ظاهر
    يکي است تير کج و راست تا بود درکيش
  • مخور چو لاله و گل، روي دست ساغر عيش
    که در رکاب نسيم فناست دفتر عيش
  • گزيده است مرابس که شادي ايام
    به چشم حلقه مارست حلقه در عيش
  • مقيم گوشه غم باش اگر مسلماني
    که دين ضعيف شود در زمين کافر کيش
  • مده ز دست چو گل دربهار ساغر عيش
    که از شکوفه بود در گذار، اختر عيش
  • فغان که مردم کوته نظر نمي دانند
    که در نقاب شکوفه است روي دختر عيش
  • بهشت نقد شده است از شکوفه، باده بيار
    که در بهشت حلال است جام احمر عيش
  • به احتياط نظر کن به چشم جادويش
    که در کمين رميدن نشسته آهويش
  • ز بار دل کند آزاد سرو راصائب
    در آن چمن که کند جلوه قد دلجويش
  • بهشت اگر ز در خانه ام گذار کند
    قدم برون نگذارم ز کنج خلوت خويش
  • کمينه حکم شهنشاه عشق اين حکم است
    که گل پياده رود در رکاب بلبل خويش
  • که غير سبزه خط تو اي بهار اميد
    رسانده است در آتش به آب، ريشه خويش ؟
  • چو زلف ماتميان در هم است کارجهان
    ازين بلاي سيه دور دار شانه خويش
  • با صبح روگشاده تر ازآفتاب باش
    ازهر که دم شمرده زند در حساب باش
  • از خانه شکسته بلا مي کند حذر
    در رهگذار سيل حوادث خراب باش
  • گر هست در دماغ ترا باد نخوتي
    آماده شکستن خود چون حباب باش
  • خود را چو آفتاب نکردي به نور عشق
    باري چو سايه در قدم آفتاب باش
  • چون سرو در مقام رضا پايدار باش
    آزاده ز انقلاب خزان و بهار باش