167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان اوحدي مراغي

  • پيمانه بده، که مرد پيمانه منم
    در دام زمانه مرغ اين دانه منم
  • در سايه زهد سرد بودن تا چند؟
    وقتست که آفتاب رويي گيريم
  • روي تو ز حسن لافها زد به جهان
    لعل تو ز لطف طعنها زد در جان
  • اي قاعده تو مشک در مو بستن
    پاي دل ما به بند گيسو بستن
  • اي خرمن ماه خوشه چين رخ تو
    خوبي همه در زير نگين رخ تو
  • اين مايه خيال او، که در چشم منست
    با اشک ز ديدگان فرو بارم و رو
  • صندوق طلسم را همي ماني تو
    صد گنج گشاده در طلسمت بسته
  • يک شهر بجست و جوي آن دوست همه
    بگذشته ز مغز و در پي پوست همه
  • در هر مويي نشانه اي هست از تو
    آنگاه نشان به هيچ رويي ز تو نه
  • آن درد، که با پاي تو کرد آن چستي
    در کشتن خصمت ننمايد سستي
  • در عشق تو از سر بنهادم هستي
    زين پس من و شوريدگي و سرمستي
  • با روي تو حالي و حديثي که مراست
    در نامه نبشتم که زبانم بستي
  • خصمان تو بي مرند،در معرضشان
    آخر به مراغه اي چه گرد انگيزي؟
  • تا عمر مراغه بود هرگز ننشاند
    مانند تو سرو در کنار صافي
  • صد بار ز حق دور کنندت به قفا
    گر يک سر موي روي در خلق کني
  • تا کي ز براي زر و سيم دنيا
    بر اسب نشيني، به در شاه روي؟
  • در صورت آدم ار فرشتست تويي
    ور آدمي از روح سرشتست تويي
  • در عيش قديم، ار قدمي خواهم زد
    هم با تو زنم، که يار ديرينه تويي
  • منطق العشاق اوحدي مراغي

  • به نام آنکه ما را نام بخشيد
    زبان را در فصاحت کام بخشيد
  • در آن ايام کز من دور شد بخت
    سراسر کار من بي نور شد سخت
  • در ايام جواني پير گشته
    چو عنقا رفته، عزلت گير گشته
  • نه قوت را مجالي در مزاجم
    نه دانش را وقوفي درعلاجم
  • ز من ده نامه اي در خواست ميکرد
    ز هر نوعي شفيعان راست ميکرد
  • حديثي تازه کن از سينه نو
    سماطي در کش از لوزينه او
  • بگفتم در محبت چند نامه
    که از ذوقش به سر ميگشت خامه