نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
نباشد هرکه راامروز
در
خاطر غم فردا
شب آدينه اطفال باشد جمله ايامش
شراب صرف
در
پيمانه اش ممزوج مي گردد
فتاده است آبدار ازبس که لعل باده آشامش
چه باشد حال ما سرگشتگان
در
حلقه زلفي
که گوي آسمان سالم نجست از زخم چوگانش
مرا افکنده
در
درياي غم نيلوفري چشمي
که چون خورشيد عالمسوز زرين است مژگانش
مکن
در
ملک دنيا آرزوي سلطنت صائب
که از زنبيل بافي مي خورد روزي سليمانش
چو مغز پسته
در
شکر شود گم حنظل گردون
تبسم ريزچون گردد دهان شکر افشانش
ز بيماري ندارد چشم اوپرواي دل بردن
ولي
در
صيد دلهاپنجه شيرست مژگانش
کشد
در
هر قدم جاي قدح ميناي مي برسر
زمين از جلوه مستانه سرو خرامانش
در
آن وادي که من چون سيل فارغبال ميگردم
ز چشم آهوان دايم نظر بندست مجنونش
ندارد
در
هوسناکي گناهي عشق پاک من
به جوش آورد خون بوسه را رخسار گلگونش
مرا
در
يک نظر چون سرمه گردانيد سودايي
بلاي آسماني بود چشم آسمان گونش
قدح را شوق آن لب شهپر پرواز مي بخشد
به ساقي احتياجي نيست
در
بزم همايونش
نگين را
در
نگين دان رتبه ديگر بود صائب
اگر باور نداري سير کن درخانه زينش
خيال يار درهر خانه چشمي که ره يابد
ز شوخي
در
فلاخن مي گذارد خواب سنگينش
نسازد گرم چشم خود مگر
در
دامن منزل
سبکسيري که چون خورشيد تنهايي است همراهش
نهان سرکرد دل راه سرزلفش ،ازين غافل
که آتش
در
شب تاريک، رسوايي است همراهش
ز مستي گرچه نتواند گرفتن چشم او خودرا
ندارد
در
گرفتن کوتهي مژگان گيرايش
برآرد گو
در
ميخانه ها رامحتسب باگل
که بي مي عالمي رامست دارد چشم شهلايش
دهان صورت ديوار راتنگ شکر سازد
درآن محفل که آيد
در
سخن لعل شکر خايش
ز اقبال جنون خورشيد رويي
در
نظر دارم
که مغز صبح رادارد پريشان جوش سودايش
ندارد سرکشي ازاهل دل قد دلارايش
پري
در
شيشه دارد از تذروان سروبالايش
اگر چه سرو دارد
در
بغل منشور رعنايي
به جاي قد خجالت مي کشد ازنخل بالايش
چه نسبت بانسيم مصر دارد شوخي بويش؟
که خون رامشک سازد
در
دل صياد، آهويش
رگ خوابش عنان دولت بيدار ميگردد
دلي کافتاد
در
سرپنجه مژگان دلجويش
سجود آسمانها حلقه بيرون درباشد
چه باشد سجده من
در
حضور طاق ابرويش
سر زلف پريشاني دماغ من کجا دارد؟
که
در
مغز نسيم مصر زنداني بودبويش
ميان گوهر وآيينه صحبت
در
نمي گيرد
نگه دارد چسان خود راعرق برصفحه رويش
برتو دوزخ شده از کثرت عصيان آتش
ورنه
در
چشم خليل است گلستان آتش
در
ته دامن فانوس گريزد صائب
بس که داغ است ازان چهره خندان آتش
بلبلي را که شکسته است ازو
در
دل خار
مي جهد آتش گل چون شرر ازمنقارش
گلشني راکه بود ديده گلچين
در
پي
مژه برهم نزند خار سر ديوارش
در
نقاب است و نظر سوز بود ديدارش
آه ازان روز که بي پرده شود رخسارش
صائب از بوسه آن لب، دهني شيرين کن
تانگشته است نهان
در
پر طوطي شکرش
بي نيازي است محبت که به تکليف گناه
دست
در
گردن يوسف نکند زنجيرش
جز دهان توکه
در
سبزه خط پنهان شد
نکته اي نيست که پوشيده کندتفسيرش
آتشين لعل لب يار فروغي دارد
که سخن همچو گهر آب شود
در
دهنش
گر چه
در
بسته به يک کس نگذارند بهشت
چه بهشتي است گذارند حريفان به منش
در
حريم صدفش گوهر بينايي نيست
دل هر کس که نيفتاده به چاه ذقنش
سرو قدي که من از جلوه او پامالم
آسمان سبزه خوابيده بود
در
چمنش
بوي مشک ازنفس سوخته اش مي آيد
در
دل هرکه کند ريشه خط مشکينش
آتشي هست نهان
در
دل صائب که مدام
مي چکد خون چو کباب ازنفس رنگينش
گريه ساخته
در
انجمن عشق مکن
بيش ازين دانه پوسيده به دهقان مفروش
درکرم ساغر اگر هست زمينا
در
پيش
ابر ازبخشش درياست ز دريا درپيش
روز محشر نکشد خط زخجالت به زمين
شرمگيني که فکنده است سراينجا
در
پيش
حسن غافل نتواند ز دل روشن شد
دارد آيينه شب و روز خود آرا
در
پيش
قلم مشق جنون بود مرا هر سر موي
بود روزي که مرا صفحه صحرا
در
پيش
هر نهالي که درين باغ کند قامت راست
سرخطي دارد ازان قامت رعنا
در
پيش
پرده خواب شود هرچه ز اوراق نهد
بجز از نامه خود، ديده بينا
در
پيش
همه دانند که مطلب زدعا آمين است
اگر افتاد ز خط زلف چليپا
در
پيش
صائب امروز محال است نفس راست کند
عاقلي را که بود محنت فردا
در
پيش
صفحه قبل
1
...
1545
1546
1547
1548
1549
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن