167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان اوحدي مراغي

  • گفتم: کشمش ببند، متواري شد
    سر در کمرت نهاد و که مالي کرد
  • در باغ شدي، سر و سر افشاني کرد
    سنبل ز نسيم تو پريشاني کرد
  • گل بار دگر لاف صفا خواهد زد
    در عهد رخت دم از وفا خواهد زد
  • يک روز به زلف تو در آويزم زود
    آخر سر اين رشته به جايي باشد
  • زلف تو ز بالاي تو مهجور نشد
    جز در پي قامت تو، اي حور، نشد
  • با اين همه آرزو که در سر دارد
    بنگر که ز آستان تو دور نشد
  • کوته سفري گزيده بودم، ليکن
    ز آنجا سفري دراز در پيش آمد
  • صدرا، دل دشمن تو در درد بماند
    بدخواه تو با رنگ رخ زرد بماند
  • خصم تو نديديم که ماند بسيار
    هرگز مگر اين خصم که در نرد بماند
  • افسوس! که در عمر درازيم نبود
    خطي ز زمانه مجازيم نبود
  • بنشاند مرا فلک به بازي در خاک
    هر چند که وقت خاک بازيم نبود
  • از دست تو راضيم به آزردن خود
    در عشق تو قانعم به خون خوردن خود
  • گويي که: ببينم آن دو دست به نگار
    مانند دو عنبرينه در گردن خود
  • عاشق شدي، از شهر برونم کردي
    ترسيدي از اغيار که در ده نشود
  • دستارچه را دست تو در مي بايد
    از چشم من و لب تو تر مي بايد
  • گر دل طلبي، خون کنم و از ره چشم
    سر در قدمت ريزم و حيفم نايد
  • مويي که ز دست شانه در هم رفتي
    گردون به غلط نهاد سنگش بر سر
  • نقشي عجبست بر دو دستت تا خود
    حرف که گرفته اي در انگشت دگر؟
  • کردند دگر نگاربندان از ناز
    در دست تو دستوانه از مشک طراز
  • در پاي تو گر سر بنهد باکي نيست
    کز خاک هزار بار برداشته ايش
  • دل نامه شوق تو سپردست به باد
    من در پي نامه مي شتابم چون برق
  • اي کرده به خون دشمنان خارالعل
    در گوش سپر کرده فرمان تو نعل
  • از ژاله چو لاله راست لؤلؤ در کام
    برخيز و به سوي گل و گلزار خرام
  • تا در ورق جوي ببيني مسطور
    صد بار که: مي نيست درين فصل حرام
  • در چشم مني هميشه ثابت، ليکن
    ترسم بروي تو، چون بگريد چشمم