167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • فيض خورشيد بلند اختر به عريانان رسد
    در حجاب رخت صوف و جامه ديبا مباش
  • خاک از همراهي سيلاب شد دريا نشين
    در دل اين خاکدان بي چشم خونپالا مباش
  • باده صافي به مغز هوشمندان مي دود
    در خرابات مغان درد ته مينا مباش
  • تاتوان دزديد سر در جيب خود سرور مباش
    مي توان گرديد تا از پيروان رهبر مباش
  • از زبان خوش چو جوهر ريشه در دلها دوان
    تشنه خون کسان چون تيغ بدگوهر مباش
  • تشنگان رامي دهد تسکين به آب خشک خويش
    در مروت از عقيق سنگدل کمتر مباش
  • تيرگي در آستين دارد لباس عاريت
    چون مه ناقص به نور ديگري انور مباش
  • در ميان شبنم ما و فروغ آفتاب
    اي سحاب بي مروت بيش ازين حايل مباش
  • سبحه تزوير را در گردن زاهد فکن
    روزو شب محشور با صد عقده مشکل مباش
  • رو نمي بيند خدنگ مو شکاف انتقام
    گر شکست خود نخواهي در شکست دل مباش
  • از خدا در عهد پيري يک زمان غافل مباش
    از نشان زنهار دربحر کمان غافل مباش
  • چون گل رعنا خزان را در قفا دارد بهار
    از ورق گرداني باد خزان غافل مباش
  • مي کند زهر هلاهل کار خود در انگبين
    ازگزند دشمن شيرين زبان غافل مباش
  • تا نسازي راست در دل حرف رابر لب ميار
    تير تابيرون نرفته است ازکمان غافل مباش
  • مهر با چندين عصا در چاه مغرب اوفتاد
    زينهاراز چاه خس پوش جهان غافل مباش
  • وقت بي برگي کرم بابينوايان خوشنماست
    در خزان ازبلبلان اي باغبان غافل مباش
  • ياد يوسف ساکن بيت الحزن رازنده داشت
    در قفس صائب ز فکر بوستان غافل مباش
  • تا درايام خزان برگ و نوايي با شدت
    در بهاران غافل ازاحوال بي برگان مباش
  • خجلت روي زمين ازتشنه جانان مي کشي
    در رياض آفرينش ابر بي باران مباش
  • باش صائب در تلاش شاهدان معنوي
    نيستي آيينه، درهر صورتي حيران مباش
  • روح قدسي، بيش ازين درتنگناي تن مباش
    عيسي وقتي، گره در چشمه سوزن مباش
  • درزمين چهره خود دانه اشکي بکار
    در غم آب و زمين و دانه و خرمن مباش
  • تخم قابل در زمين پاک گوهر مي شود
    وقت صبح صافدل بي گريه خونين مباش
  • برگريزان کرم رانوبهاران درقفاست
    تاگلي در باغ داري مانع گلچين مباش
  • پرده بينش نگردد موشکافان رالباس
    همچو شيادان نهان در خرقه پشمين مباش
  • گر ترا در پرده دل هست حسن يوسفي
    مشتري بسيار پيدا مي شود غمگين مباش
  • در کنار گل نخواهد ماند شبنم جاودان
    آخر از پستي به بالا مي شود غمگين مباش
  • عاشقان رامغز درسر گرنباشد گومباش
    کف اگر در بحر پرگوهر نباشد گو مباش
  • سخت رويي ميهمان راروي گردان مي کند
    خانه آيينه راگر در نباشد گو مباش
  • ناله ني راست صد تنگ شکر در آستين
    بندبندش گر پر ازشکرنباشد گو مباش
  • انفعال روسياهي آب مي سازد مرا
    آب در صحراي محشر گر نباشد گو مباش
  • ظاهر مردان به زيور گرنباشد گو مباش
    حلقه بيرون در گر زر نباشد گومباش
  • سايه بيدست، آه سرد اهل جرم را
    سايه گر در عرصه محشر نباشد گو مباش
  • خازن گنج گهر را خلق خوش دام بلاست
    در بساط بحر اگر عنبر نباشد گو مباش
  • از گداز جسم، خون خويش خوردن غافلي است
    درد اگر در باده احمر نباشد گومباش
  • تخم اميدي ندارم تاکنم باران طلب
    آب اگر در ديده اختر نباشد گو مباش
  • نارسايي در کمند جذبه معشوق نيست
    گردن مارا سلاسل گر نباشد گومباش
  • تشنه بحر فنا رامد احسان است زخم
    رحم در شمشير قاتل گر نباشد گو مباش
  • لعل سيرابش به داد تشنه جانان مي رسد
    آب در چاه زنخدان گر نباشد گو مباش
  • حسن آب و رنگ در گوهري ز غلطاني است بيش
    دانه ياقوت غلطان گر نباشد گومباش
  • چشم پوشيدن ز دنيا قابل افسوس نيست
    در نظر خواب پريشان گرنباشد گو مباش
  • نيست جاي شکوه بيرحمند اگر سنگين دلان
    مؤمني در کافرستان گر نباشد گو مباش
  • از لب خامش ندارد شکوه اي رنگين سخن
    رخنه در ديوار بستان گر نباشد گو مباش
  • بيکسان را دور باشي نيست به از خامشي
    در چو باشد بسته، دربان گر نباشدگومباش
  • آتش سوزان نمي دارد به دامان احتياج
    در دهان حرص دندان گرنباشد گو مباش
  • خال بر رخسار جانان گرنباشد گو مباش
    مور در ملک سليمان گرنباشد گو مباش
  • مي فشاند خار در راه تماشا شرم عشق
    خار ديوار گلستان گرنباشد گو مباش
  • عندليب مست را، هم نغمه اي درکارنيست
    نغمه سنجي در گلستان گرنباشد گومباش
  • خامه صائب به طوفان مي دهد آفاق را
    در بساط ابر، باران نباشد گو مباش
  • ديده ما گرز خون رنگين نباشد گومباش
    حلقه بيرون در زرين نباشد گو مباش