نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
فيض خورشيد بلند اختر به عريانان رسد
در
حجاب رخت صوف و جامه ديبا مباش
خاک از همراهي سيلاب شد دريا نشين
در
دل اين خاکدان بي چشم خونپالا مباش
باده صافي به مغز هوشمندان مي دود
در
خرابات مغان درد ته مينا مباش
تاتوان دزديد سر
در
جيب خود سرور مباش
مي توان گرديد تا از پيروان رهبر مباش
از زبان خوش چو جوهر ريشه
در
دلها دوان
تشنه خون کسان چون تيغ بدگوهر مباش
تشنگان رامي دهد تسکين به آب خشک خويش
در
مروت از عقيق سنگدل کمتر مباش
تيرگي
در
آستين دارد لباس عاريت
چون مه ناقص به نور ديگري انور مباش
در
ميان شبنم ما و فروغ آفتاب
اي سحاب بي مروت بيش ازين حايل مباش
سبحه تزوير را
در
گردن زاهد فکن
روزو شب محشور با صد عقده مشکل مباش
رو نمي بيند خدنگ مو شکاف انتقام
گر شکست خود نخواهي
در
شکست دل مباش
از خدا
در
عهد پيري يک زمان غافل مباش
از نشان زنهار دربحر کمان غافل مباش
چون گل رعنا خزان را
در
قفا دارد بهار
از ورق گرداني باد خزان غافل مباش
مي کند زهر هلاهل کار خود
در
انگبين
ازگزند دشمن شيرين زبان غافل مباش
تا نسازي راست
در
دل حرف رابر لب ميار
تير تابيرون نرفته است ازکمان غافل مباش
مهر با چندين عصا
در
چاه مغرب اوفتاد
زينهاراز چاه خس پوش جهان غافل مباش
وقت بي برگي کرم بابينوايان خوشنماست
در
خزان ازبلبلان اي باغبان غافل مباش
ياد يوسف ساکن بيت الحزن رازنده داشت
در
قفس صائب ز فکر بوستان غافل مباش
تا درايام خزان برگ و نوايي با شدت
در
بهاران غافل ازاحوال بي برگان مباش
خجلت روي زمين ازتشنه جانان مي کشي
در
رياض آفرينش ابر بي باران مباش
باش صائب
در
تلاش شاهدان معنوي
نيستي آيينه، درهر صورتي حيران مباش
روح قدسي، بيش ازين درتنگناي تن مباش
عيسي وقتي، گره
در
چشمه سوزن مباش
درزمين چهره خود دانه اشکي بکار
در
غم آب و زمين و دانه و خرمن مباش
تخم قابل
در
زمين پاک گوهر مي شود
وقت صبح صافدل بي گريه خونين مباش
برگريزان کرم رانوبهاران درقفاست
تاگلي
در
باغ داري مانع گلچين مباش
پرده بينش نگردد موشکافان رالباس
همچو شيادان نهان
در
خرقه پشمين مباش
گر ترا
در
پرده دل هست حسن يوسفي
مشتري بسيار پيدا مي شود غمگين مباش
در
کنار گل نخواهد ماند شبنم جاودان
آخر از پستي به بالا مي شود غمگين مباش
عاشقان رامغز درسر گرنباشد گومباش
کف اگر
در
بحر پرگوهر نباشد گو مباش
سخت رويي ميهمان راروي گردان مي کند
خانه آيينه راگر
در
نباشد گو مباش
ناله ني راست صد تنگ شکر
در
آستين
بندبندش گر پر ازشکرنباشد گو مباش
انفعال روسياهي آب مي سازد مرا
آب
در
صحراي محشر گر نباشد گو مباش
ظاهر مردان به زيور گرنباشد گو مباش
حلقه بيرون
در
گر زر نباشد گومباش
سايه بيدست، آه سرد اهل جرم را
سايه گر
در
عرصه محشر نباشد گو مباش
خازن گنج گهر را خلق خوش دام بلاست
در
بساط بحر اگر عنبر نباشد گو مباش
از گداز جسم، خون خويش خوردن غافلي است
درد اگر
در
باده احمر نباشد گومباش
تخم اميدي ندارم تاکنم باران طلب
آب اگر
در
ديده اختر نباشد گو مباش
نارسايي
در
کمند جذبه معشوق نيست
گردن مارا سلاسل گر نباشد گومباش
تشنه بحر فنا رامد احسان است زخم
رحم
در
شمشير قاتل گر نباشد گو مباش
لعل سيرابش به داد تشنه جانان مي رسد
آب
در
چاه زنخدان گر نباشد گو مباش
حسن آب و رنگ
در
گوهري ز غلطاني است بيش
دانه ياقوت غلطان گر نباشد گومباش
چشم پوشيدن ز دنيا قابل افسوس نيست
در
نظر خواب پريشان گرنباشد گو مباش
نيست جاي شکوه بيرحمند اگر سنگين دلان
مؤمني
در
کافرستان گر نباشد گو مباش
از لب خامش ندارد شکوه اي رنگين سخن
رخنه
در
ديوار بستان گر نباشد گو مباش
بيکسان را دور باشي نيست به از خامشي
در
چو باشد بسته، دربان گر نباشدگومباش
آتش سوزان نمي دارد به دامان احتياج
در
دهان حرص دندان گرنباشد گو مباش
خال بر رخسار جانان گرنباشد گو مباش
مور
در
ملک سليمان گرنباشد گو مباش
مي فشاند خار
در
راه تماشا شرم عشق
خار ديوار گلستان گرنباشد گو مباش
عندليب مست را، هم نغمه اي درکارنيست
نغمه سنجي
در
گلستان گرنباشد گومباش
خامه صائب به طوفان مي دهد آفاق را
در
بساط ابر، باران نباشد گو مباش
ديده ما گرز خون رنگين نباشد گومباش
حلقه بيرون
در
زرين نباشد گو مباش
صفحه قبل
1
...
1542
1543
1544
1545
1546
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن