167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان اوحدي مراغي

  • راست نيايد سخنش در مکان
    چونکه برونش ز مکان ديده ام
  • در چه زمين و چه زمانم؟ مپرس
    چون نه زمين و نه زمان ديده ام
  • کانچه دل اندر طلبش مي شتافت
    در پس اين پرده نهان بود، يافت
  • خاص شد از حرمت او اوحدي
    رفت و ندا در حرم عام داد:
  • کانچه دل اندر طلبش مي شتافت
    در پس اين پرده نهان بود، يافت
  • در سرم انداخت نشاط «بلي »
    مي، که به من داد ز جام الست
  • گفته او آفت جان بود و تن
    ليک چنان گفت که در دل نشست
  • ديده ز دور آن قد و بالا چو ديد
    نعره در انداخت به بالا و پست :
  • کانچه دل اندر طلبش مي شتافت
    در پس اين پرده نهان بود، يافت
  • عمر چو بادست همي در شباب
    باده بمن ده، که ندارد درنگ
  • دست در آغوش من آورد عور
    آنکه همي داشت ز من عار و ننگ
  • صبح چو از خواب درآمد سرم
    دست خودم بود در آغوش تنگ
  • اوحدي اين راز چو دانست باز
    در فلک انداخت غريو و غرنگ :
  • کانچه دل اندر طلبش مي شتافت
    در پس اين پرده نهان بود، يافت
  • من نه به خود گفتم، از آنست عقل
    بيخود و حيران شده در راز من
  • کي به چنان بال رسد، اوحدي
    مرغ تو در غايت پرواز من
  • کانچه دل اندر طلبش مي شتافت
    در پس اين پرده نهان بود، يافت
  • کانچه دل اندر طلبش مي شتافت
    در پس اين پرده نهان بود، يافت
  • کانچه دل اندر طلبش مي شتافت
    در پس اين پرده نهان بود، يافت
  • در همه باديه حييست بس
    و آن دگر آثار طلال و دمن
  • اوحدي، اين تلخ نشستن ز چيست
    شور به شيرين سخنان در فگن
  • کانچه دل اندر طلبش مي شتافت
    در پس اين پرده نهان بود، يافت
  • آتش عشق او بخواهد سوخت
    در جهان هر چه کهنه و نوييست
  • همه را ديده بر حديقه قدس
    همه را روي در حظيره حي
  • گر در آن کوچه باريابي تو
    کي از آن کوچه باز گردي، کي؟