167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان اوحدي مراغي

  • اين جهان زان جهان نموداريست
    در تو از هر دوشان نموداري
  • در وجودت نهفته گنجي هست
    تو بر آن گنج خفته چون ماري
  • اي که بر آستانه در تست
    روي هر سرکشي و جباري
  • چند پرسي که : احتياجي هست ؟
    هست و در يوزه مي کنم آري
  • گر چه در کيسه عمل داريم
    از بدي شق بکرده طوماري
  • به چه سنجد گناه صد چون ما؟
    در ترازوي چون تو غفاري
  • گريان در آخر شب، چون ابر نوبهاري
    بر خاک نازنيني کردم گذر به زاري
  • در آسمان معني، چون مهر، برفروزي
    گر دست برد صورت يک ماه باز داري
  • نفسي که مي تواند با عرشيان نشستن
    حيف آيدم که : او را در بند آز داري
  • نيکي کن، اي پسر تو، که نيکي به روزگار
    سوي تو بازگردد، اگر در چه افگني
  • از بهر لقمه اي، که نهندت به کام در
    ديدم که : زخم دارتر از قعر هاروني
  • اي اوحدي، کسي بجزو نيست در جهان
    درويش باش، تا غم کارت خورد غني
  • راه دشوارست و منزل دور و دزدان در کمين گه
    گوش کن: تا درنبازي مايه بازارگاني
  • سوختم در آتش فکرت روان خويش عمري
    تا تو ميگويي که : شعرش همچو آبست از رواني
  • در دو عالم نيست مقصودي مرا، جز ديدن تو
    شايد ار اميدواري را به اميدي رساني
  • جهان به دست تو دادند، تا ثواب کني
    خطا ز سر بنهي، روي در صواب کني
  • بدانکه: نام شباني نيايد از تو درست
    که گله را همه در عهده ذئاب کني
  • قراضهاي زر بيوگان مسکينست
    قلادها که تو در گردن کلاب کني
  • فتوح ميطلبي؟ شعر اوحدي ميخوان
    که اين غرض، که تو داري در آن ميان شنوي
  • تا به کنون پرده نشين بود يار
    هيچ در آن پرده نمي داد بار
  • گفت: گر از پرده خود بگذري
    زود در آن پرده دهندت گذار
  • در پس اين پرده شمار يکيست
    گرچه شد اين پرده برون از شمار
  • در پس آن پرده چو ره يافتم
    پرده برانداختم از روي کار
  • کانچه دل اندر طلبش مي شتافت
    در پس اين پرده نهان بود، يافت
  • رخ ننمودست به من ذره اي
    کش نه در آن ذره نشان ديده ام