167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان مسعود سعد سلمان

  • سمومش گرد کرده آب در حوض
    سرابش آب کرده سنگ در جر
  • در جسم ها هواي بقاي تو چون روان
    در چشم ها جمال لقاي تو چون بصر
  • ببند گو در عمرم زمانه را چو نعم
    نمي گشايد از مجلس تو بر من در
  • اين نيارامد مگر در جسم حاسد چون روان
    وآن نياسايد مگر در چشم اعدا چون بصر
  • گاه در حبس ها بداري پاي
    گاه در دشت ها برآري پر
  • گه بجوشد بر تو در جوشن
    گه بتفسد سر تو در مغفر
  • نبود قطع تو در دانش فلک پيماي
    نگشت مرگ تو در خاطر ستاره شمر
  • ترس جود تو در کف ضراب
    حرص تاج تو در دل کهسار
  • وين پر هنر عزيزان شاهان نامور
    در سايه سعادت و در حفظ کردگار
  • ز نقش نيسان در چشم صورت ديباست
    ز صوت قمري در گوش لحن موسيقار
  • در هند کشد سپاه بي حد
    در غزو کند فتوح بي مر
  • نه باد ليکن در جنگ باد صولت
    نه کوه ليکن در حمله کوه پيکر
  • تا در ميان باغ بخندد همي سمن
    تا در کنار جوي ببالد همي چنار
  • فکنده ناچخ در مغز کفر تا دسته
    نشانده بيلک در چشم شرک تا سوفار
  • چو بنديان دگر پالهنگ در گردن
    بداشت او را در بارگاه حاجب بار
  • سينه چون کوره تفته در جوشن
    مغز چون کفته غنچه در مغفر
  • در مصاف و مجال هر سردار
    در شتاب و درنگ هر صفدر
  • گشت از اقبال آن عبير گلاب
    خاک در دشت و آب در فرغر
  • در آن هزيمت تيري گشاد در ديده
    مرا بخست چو من داشتم گشادش خوار
  • تکلفي نشود در مثل به حلم جبال
    تعذري نبود در سمر به جود بحار
  • آب نمانده در آن دو رنگين سوسن
    تاب نمانده در آن دو مشکين چنبر
  • رفتي تو در نشاط باشي آنجا
    ماندم من در غم تو باشم ايدر
  • حسام بران در سر به معدن دانش
    سهام پران در دل به موضع اسرار
  • گل کفاند بخار در ميدان
    در چکاند ز مشک بر کافور
  • اي گرسنه شير در کمين منشين
    وي جره عقاب در هوا مگذر
  • در حکم تو باد گردش گيتي
    در امر تو باد گنبد اخضر
  • در دستشان کمان ها مانند ابرها
    در زخم تيرهاشان باران تند بار
  • در چشم نيک خواهان رسته چو تازه گل
    در جان بد سگالان رسته چو تيزخار
  • امروز بت پرستان هستند بي گمان
    در بيشه ها خزيده و در غارها بشار
  • اکنون چنان در افتد در هند زلزله
    کز هر سويي بلرزد هامون و کوه و غار
  • در سمج هاي تنگ و خشن مانده مستمند
    در بندهاي سخت بتر مانده سوگوار
  • تا شاد بگذرانم ارم روزگار هست
    در مدح و در ثناي تو اين مانده روزگار
  • داده در دست از زمانه زمام
    بسته در خدمتش سپهر کمر
  • چون به بزم تو در کف تو شود
    باده آب حيات در ساغر
  • کانچه در دستگاه خود نگريست
    در خور جود تو نديد يسار
  • به شاد کامي در عز بيکرانه بزي
    به کامراني در ملک جاودانه بتاز
  • در شب نعش و انجم معني
    در کف تو فلک شود قرطاس
  • در درنگ و حزم ثابت کوه شو
    در شتاب و عزم نافذ باد باش
  • گلهاي لعل گردد در بوستان ملک
    خون هاي تازه ريخته در مرغزار تيغ
  • در وصف کارزار برآيد دخان مرگ
    در تف رزمگاه بخيزد شرار تيغ
  • آواز تندر آرد در گوش باد گرز
    باران خون چکاند در تن بخار تيغ
  • باد آن خجسته دست تو در زينهار خلق
    کاورده دين حق را در زينهار تيغ
  • نه با دشمنان تو در آب نم
    نه با دوستان تو در نار تف
  • به ميدان مکن در شجاعت سبق
    به مجلس مکن در سخاوت سرف
  • نيست در کارشان دل زاغي
    بانگ افکنده در جهان چو کلنگ
  • در دل و در ديده من سال و ماه
    آذر برزين بود و رود گنگ
  • روزي بي روزي هرگز نماند
    در دريا ماهي و در کوه رنگ
  • چو ابر گاهي در بزم بر گشايد دست
    چو شير وقتي در رزم بر فرازد يال
  • يک چشم در سعادت نگشاد بخت من
    کش در زمان دست قضا درکشيد ميل
  • طبع تو در زمستان باغي بود خرم
    فر تو در حزيران ظلي بود ظليل
  • يکي نيابد جز در سر مبارز جاي
    يکي نگيرد جز در دل دلير مقام
  • بي نام تو در هيجا بران نبود تيغ
    بي ياد تو در مجلس گردان نبود جام
  • در خدمت تو نيز شکستم ندهد عزل
    در دولت تو بيش گرانم نکند وام
  • در پيشگه دولت بالش نه و بنشين
    در بزمگه رامش دامن کش و بخرام
  • گرازان به زير من اين نرم و گرم
    که در حمله تندست و در زخم رام
  • همچو در دو ديده هست فراخ
    مر مرا در رايگان قلم
  • چند از پي وصل در فراق افتم
    وهم از پي سود در زيان بندم
  • در خور بودم اگر دهان بندي
    مانند قرابه در دهان بندم
  • نه دل سبکم شود در انديشه
    هرگاه که در غم گران بندم
  • در سبق دوندگان فکرت را
    بر نظم عنان چون در عنان بندم
  • از تو زيباتر نيايد در جهان صاحب بلي
    از تو والاتر نباشد در زمين مهتر نعم
  • تا بود بي قدر دايم در مسلماني شمن
    تا بود در پيش ايزد خار جاويدان صنم
  • نه به جود تو در عطا حاتم
    نه به بأس تو در وغا رستم
  • در مجلس نعم ز تو گردد توانگر انس
    وحش از تو رونق يابد در موقف نعم
  • جاه تو را هزار شرف در يکي شرف
    راي تو را هزار نعم در يکي نعم
  • نساختندي در تن چهار دشمن ضد
    اگر نگشتي مهر تو در ميانه حکم
  • يک چند کشيد و داشت بخت بد
    در محنت و در بلاي الوانم
  • در خون چه کشي تنم نه زوبينم
    در تف چه بري دلم نه پيکانم
  • نقصان نکنم که در هنر بحرم
    خالي نشوم که در ادب کانم
  • در ظلمت و عدل روشن اطرافم
    در زحمت و شغل ثابت ارکانم
  • در دوستي من عجب بماني
    در چرخ همي من عجب بمانم
  • چو آفتاب حسامت در آيد از در هند
    ز خون نماند اندر تن عدوي تونم
  • چون در به زير پاره الماسم
    چون زر پخته در دهن گازم
  • روي سفر نبينم و از دانش
    گه در حجاز و گاه در اهوازم
  • ابرم که در و لؤلؤ بفشانم
    چون رعد در جهان بود آوازم
  • هر در که در ورود نکو خواهت
    من تکيه خود همي بر آن سازم
  • اي بار خدايي که تو را يار نباشد
    در حرمت و در مکرمت از تخمه آدم
  • امنست در حوالي ملک تو کار بند
    عدلست در حوالي ملک تو قهرمان
  • نه در ديارش بادي وزيده از اسلام
    نه در زمينش بويي رسيده از ايمان
  • نه چو فرتو مهر در حمل است
    نه چو جود تو ابر در نيسان
  • در بزم تو را معجزه عيسي مريم
    در رزم تو را معجزه موسي عمران
  • تا بود زلف نيکوان بر رخ
    حلقه در حلقه گشته چين در چين
  • حزم تو در مقام کوه رکاب
    عزم تو در مسير باد عنان
  • همت تو به هيچ حال نديد
    فسخ در عزم و نقص در پيمان
  • با طرب خيز و با نشاط نشين
    در شرف پاي و در بزرگي مان
  • آن ستوده چو فضل در هر باب
    وآن گزيده چو فخر در هر فن
  • ز بيم تيغ تو دشمن نماند در گيتي
    ز جود کف تو گوهر نماند در معدن
  • سراي او را در بزم دولتست بساط
    حسام او را در رزم نصرتست فسان
  • ز زخم تيغش چون باد در قفس باشد
    به پيش حمله او در تن عدوش روان
  • بر بسته ميان و در زده ناوک
    بگشاده عنان و در چده دامن
  • آن در مجلس بر آنکه لانيأس
    وين در ميدان بر اينکه لاتأمن
  • دم من همچو باد در آذر
    چشم من همچو ابر در بهمن
  • رفتم تا در جهان ثناي تو گويم
    دارم در خدمت تو شکر تو مضمون
  • زده شکوه تو در شرق و غرب لشکرگاه
    فکنده امن تو در بر و بحر شادروان
  • هزار دريا جودي نشسته در مجلس
    هزار عالم فضلي نشسته در ايوان
  • نوشته صورت مهر تو در دل اقبال
    نشسته لشکر خشم تو در دم حدثان
  • در آن محال که تعويذ جان بود شمشير
    در آن مضيق که زندان تن شود خفتان
  • چو زهر گردد در کام ها لعاب و دهن
    چو مار پيچد در يالها دوال عنان
  • بر آن جهنده پوينده دونده به طبع
    که در درنگ يقين است و در شتاب گمان
  • هميشه تا بود از بهر حکم کون و فساد
    ستاره در حرکات و سپهر در داوران