نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
در
تنگناي قطره بسر چون برد کسي؟
با مشربي ز گردن مينا بلندتر
از خط سبز چهره شود آبدارتر
در
نو بهار، صبح بود بي غبارتر
در
پير هست طول امل از جوان زياد
ازنخلهاست نخل کهن ريشه دارتر
در
ديده ها عزيزتر از توتيا شود
دردولت آن کسي که شود خاکسارتر
در
زير خاک دانه به ابرست اميدوار
دل را نظر به عالم بالاست بيشتر
دولت شود ز پله تمکين گران رکاب
در
کوه قاف شوکت عنقاست بيشتر
دشنام
در
مذاق من از بوسه خوشترست
چون باده تلخ گشت گواراست بيشتر
اشک ندامت است سيه کار را فزون
باران
در
ابر تيره مهياست بيشتر
ويرانه هاي کهنه بود جاي مور و مار
در
طبع پير حرص و تمناست بيشتر
در
پرده حجاب کند غنچه نوشخند
دلهاي شب گشايش دلهاست بيشتر
نادان ز حرص درتب و تاب است بيشتر
در
شوره زار موج سراب است بيشتر
درعالمي که خرج تماشا شود نگاه
در
چشم باز، پرده خواب است بيشتر
آتش دل از فغان به نيستان تهي کند
در
مغز پوچ شور شراب است بيشتر
از زاهدان سرد نفس پختگي مجوي
در
سردسير ميوه بود خام بيشتر
از ره مرو به ظاهر هموار مردمان
در
خاکهاي نرم بود دام بيشتر
در
سينه هاي تنگ بود آه بيشتر
يوسف کند طلوع ازين چاه بيشتر
هر کس که
در
جبلت او نيست زادگي
تغيير وضع مي کند از جاه بيشتر
در
يوزه نگه کني از ديده هاي دام
آهو نديده ام ز تو عاشق نگاه تر
صائب دل شکسته من
در
بساط خاک
از مرغ پر شکسته بود بي پناه تر
در
واديي که عشق مرا جلوه مي دهد
خارش بود ز پنجه شيران درنده تر
در
باغ روزگار نديده است هيچ کس
يک شاخ ميوه دار ز من سر فکنده تر
در
کام مار دم زده، انگشت مارگير
هرگز نبوده است ز من دل گزيده تر
معشوق
در
برابر و مهتاب درنظر
آيد دگر چگونه مرا خواب درنظر
در
حلقه هاي زلف تو هررشته رابود
چون تار سبحه صد دل بيتاب درنظر
در
آتشم ز حسن گلو سوزتشنگي
تيغ برهنه است مراآب درنظر
در
غيرتم زگريه که مغرورعشق راست
هرقطره اشگ ،عاشق خونين دل دگر
صائب به گريه کوش کن
در
زير خاک نيست
جز قطره هاي اشک چراغ دل دگر
از چشم نيم مست تو هر گوشه گير را
در
کنج فقر گوشه ميخانه دگر
هر رشته اي زشمع جهان سوز عارضت
دامي کشيده
در
ره پروانه دگر
از اشتياق ذکر تو
در
ديده ها شده است
هر تار اشگ سبحه صد دانه دگر
در
بوستان ز جلوه مستانه ات شده است
هر طوق قمريي خط پيمانه دگر
هردم ز سايه طره کافر نهاد تو
در
کعبه رنگ ريخته بتخانه دگر
غير از دل شکسته معمار عقل نيست
در
شهربند عشق تو ويرانه دگر
زلف تراست از دل صد چاک عاشقان
در
هرخم و شکنج و نهان شانه دگر
از زير چشم
در
رخ مستور مي نگر
مستور رابه ديده مستور مي نگر
بگشاي چاک سينه وسير بهشت کن
آيينه پيش رو نه و
در
حور مي نگر
غمگين وشادمان مشواز هيچ حالتي
در
انقلاب عالم پرشور مي نگر
سيري زخاک نيست تهي چشم حرص را
در
کاسه هاي خالي فغفور مي نگر
برق سبک عنان نرسد
در
شتاب عمر
زنهار دل مبند به مد شهاب عمر
داغم ز عمر کوته و رعنايي امل
مي بود کاش طول امل
در
حساب عمر
کمتر بود ز صحبت برق و گياه خشک
در
جسم زار جلوه ناپايدار عمر
زنگ ندامتي است که روزم سياه ازوست
در
دست من ز نقره کامل عيار عمر
فهميده خرج کن نفس خود که بسته است
در
رشته نفس گهر آبدار عمر
روز مبارکي است که با عشق بوده ام
روز گذشته اي که بود
در
شمار عمر
در
ديده ستاره فشان است نور فيض
چندان که ممکن است ازين گل گلاب گير
دل مي شود سياه ز فانوس بي چراغ
در
روز ابر باده چون آفتاب گير
دست هوس بشوي ز تعمير اين جهان
در
خانه اي که دل ننشيند خراب گير
در
پرده سياهي فقرست آب خضر
از راه صدق دامن موج سراب گير
جنگ گريز چندتوان کرد چون سپند؟
ياقوت وار
در
دل آتش قرار گير
اين تيره باطنان همگي زنگ طينت اند
تاممکن است آينه را
در
غبار گير
صفحه قبل
1
...
1537
1538
1539
1540
1541
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن