نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
جلوه
در
ديده پوشيده کند شاهد غيب
تحفه باد سحر، غنچه مستور بيار
سخن عشق کجا، حوصله عقل کجا
توشه اي
در
خور تاب کمر مور بيار
اين که دامن صحراي طلب مي گردي
زور بر دست دعا
در
شب ديجور بيار
نشأه فيض به اندازه آزار دهند
هر شکاف دل خود را
در
ميخانه شمر
در
خرابات جهان حوصله اي پيدا کن
چين پيشاني مردم خط پيمانه شمر
سخني کز اثرش خواب نسوزد
در
چشم
گر همه سحر حلال است که افسانه شمر
راه چون
در
حرم شمع نداري صائب
ورق دفتر بال و پر پروانه شمر
نيست
در
عالم ناساز چو اميدثابت
خانه ها درگذر سيل فنا ساخته گير
گشاده رويي من برد دست خصم از کار
شراب شيشه شکن
در
پياله شد هموار
شده است سرو حصاري ز طوق فاختگان
قد خدنگ تو تا گشته
در
چمن سيار
گناه مانع ايجاد ما نشد اول
چگونه مانع غفران شود
در
آخر کار
مکن مضايقه باآن نگار
در
کف خون
ز دست وپاي بلورين حنا دريغ مدار
مباش کم ز ني خشک
در
جوانمردي
اگر شکر نفشاني، نوا دريغ مدار
نگاه تشنه لبان شيشه
در
جگر شکند
ازين سفال مي ناب را دريغ مدار
يکي هزار شود
در
زمين قابل، تخم
ز آب، پرتو مهتاب را دريغ مدار
جبين روشن خورشيد لوح تعليمي است
که روي زرد خود از هيچ
در
دريغ مدار
شعور
در
حرم بيخودي ندارد راه
ز خود بر آي،دگر پا به کوي ما بگذار
نظر به عاقبت حرف کن دهن بگشا
نشان نديده منه تير
در
کمان زنهار
به شکر اين که ترا ره درين چمن دادند
مباش
در
پي تاراج بوستان زنهار
کنون که شاهسواري نمانده
در
دنبال
مرو به خواب به دنبال کاروان زنهار
دلي است
در
بر من زين جهان پر وحشت
ز چشم شوخ تو از مردمان گريزانتر
اگرچه
در
کمر يار حلقه کردم دست
همان ز زلف بود خاطرم پريشانتر
صفاي روي تو از خط سبز افزون شد
که
در
بهار بود ماهتاب روشنتر
شود فزون ز نگين خانه آب و رنگ گهر
که
در
پياله نمايد شراب روشنتر
بگير خرده جان مرا و خرده مگير
که
در
بساط ندارم جز اين نثار دگر
بس است درد طلب چاره جو ترا صائب
مباش
در
پي تحصيل چاره جوي دگر
به نازکي کمرمور اگر چه مشهورست
به کيش ما نبود
در
حساب موي کمر
کند جلاي وطن سرخ روي مردان را
که
در
کمان نکند روي خويش گلگون تير
در
آب و خاک عمارت حضور خاطرنيست
سراغ عافيت از منزل خراب بگير
حضور تنگدلان
در
گرفتگي باشد
شود ز باد سحر غنچه بيشتر دلگير
در
شوره زار تخم نکويي ثمر دهد
چون دوستان مراد دل دشمنان برآر
در
بند خارزار علايق چه مانده اي؟
دستي به جمع کردن دامان جان برآر
در
قسمت خداي جهان حيف و ميل نيست
اي بي ادب زبان شکايت نگاه دار
در
هر گذر سبيل مکن آبروي خويش
اي خضر پاس چشمه حيوان نگاه دار
جان چيست تا نثار کني
در
طريق عشق ؟
اين گرد را به دامن جانان روا مدار
در
بارگاه عشق مبر زهد خشک را
پاي ملخ به بزم سليمان روا مدار
چشم مرا که ره به شبستان زلف داشت
در
پيچ و تاب خواب پريشان روا مدار
در
بزم باده راه مده هوشيار را
اين خار خشک را به گلستان روا مدار
حاصل دهد ز دانه فشاني زمين پاک
بي ابر از صدف
در
و گوهر طمع مدار
در
چشم مور ملک سليمان چه مي کند؟
وسعت ازين جهان محقر طمع مدار
چون آب
در
زمين ز خجالت فرو رود
گر قامتش به سرو و صنوبر کند گذار
صائب ز هر چه هست تواند سبک گذشت
رندي که
در
خمار ز ساغر کند گذار
کمتر نه اي ز خامه بي مغز
در
وجود
بر صفحه جهان، سخن دلنشين گذار
در
نوشخند برق خطرهاست ،زينهار
بازي مخور ز چهره خندان روزگار
در
چشم من ز خانه گورست تنگتر
گر دلگشاست پيش تو ايوان روزگار
بيرون ميا ز گوشه ميخانه
در
بهار
لب بر مدار از لب پيمانه دربهار
بي موج سبزه نشأه مي گل نمي کند
زندان مي پرست بود خانه
در
بهار
بي اختيار، چشم ترا هوش مي برد
محتاج نيست خواب به افسانه
در
بهار
آغاز عاشقي است، ز قربم حذر کنيد!
جهل است آشنايي ديوانه
در
بهار
صائب به فيض عالم بالا برابرست
يک هايهاي گريه مستانه
در
بهار
صفحه قبل
1
...
1536
1537
1538
1539
1540
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن