167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ميرساند رزق هرکس را بقدرظرف،حق
    هست در خورد دهان کودکان مجراي شير
  • شکوه باشد حاصل نيکي به کافرنعمتان
    در دل مادر کند خون طفل بدخو جاي شير
  • عمر فرصت درگذارووقت پرواز ست تنگ
    در حريم بيضه بال و پر فشاني ياد گير
  • گر بود چون غنچه گل صد زبانت در دهان
    سرفروبردر گريبان ،بي زباني ياد گير
  • در رگ زنار تاب ودر دل سبحه است تار
    از دل خوش مشرب ماخوش عناني يادگير
  • گوش سنگين، سنگ دندان سبک مغزان بود
    هر چه در حق تو گويد مدعي نشنيده گير
  • چون به ارباب بصيرت عرض دادي جنس خويش
    در ترازوي قيامت خويش راسنجيده گير
  • نيست صائب حاصلي اين عالم پرشور را
    در زمين شور تخم خويش را پاشيده گير
  • نيست ازعزلت غرض زهاد را جز صيد خلق
    عنکبوتان را مگس در غار دارد گوشه گير
  • حسن عالمگير او خورشيد عالمتاب را
    از حيا در رخنه ديوار دارد گوشه گير
  • از تريهاي فلک دل درحجابت غفلت است
    در نيام اين تيغ رازنگارداردگوشه گير
  • در سياهي يافت صائب خضر آب زندگي
    هيچ داماني بغير از دامن شبهامگير
  • سفيديهاي مو غماز گردد رو سياهي را
    که باشد در ميان شير خالص موي رسواتر
  • يکي صد مي شود در پرده شب دزدراجرائت
    به دور خط مشکين ،خال طرارست گيراتر
  • گزيدم راستي تاايمن از زخم زبان گردم
    ندانستم که آتش در نيستان است گيراتر
  • به دنيا بيش مي چسبند پيران درکهنسالي
    که خار خشک در تسخير دامان است گيراتر
  • در ايام خزان صاف است آب جويها صائب
    زلال زندگي درموسم پيري است بي غش تر
  • درآغوش گلم ازغنچه خسبان برون در
    ندارداين گلستان شبنم ازمن پاکدامانتر
  • نشد سنگ ملامت از دويدن مانع مجنون
    که در کهسارها سيلال مي باشد شتابانتر
  • مبين گستاخ در رخسار شرم آلوده خوبان
    که باشد درنيام اين تيغ بي زنهار عريانتر
  • تمنا در دل مرغ قفس بسيار مي باشد
    نسازد تنگدستي آرزوراتنگ ميدانتر
  • زگنج اندوختن گفتم شود طول امل ساکن
    ندانستم که در گوهر شود اين رشته پيچانتر
  • بود در زيرلب پيوسته منزل جان عاشق را
    نباشد رفتني راهيچ جا از آستان بهتر
  • اگر از نوبهاران برگ سبزي نيست دربارت
    رخ زردي به دست آور در ايام خزان آخر
  • اگر در کعبه نتواني رسيدن از گرانجاني
    مده از دست صائب دامن سنگ نشان آخر
  • دل آگاه بر صبح نخستين مي برد غيرت
    که دارد در بساط عمر اميد دم ديگر
  • پريشان سير ناقوسي ز دل در آستين دارم
    که آوازش برآيد هردم از بتخانه ديگر
  • در گرانجان نکند پند و نصيحت تأثير
    پاي خوابيده به فرياد نگردد بيدار
  • در کمان قصد اقامت نکند صائب تير
    قد چو خم گشت دل از عمر سبکرو بردار
  • خون مرده است سوداي که در او مجنون نيست
    زين سيه خانه ماتم ره صحرا بردار
  • نقطه را دايره عيش ز پرگار بود
    سر سودازده را در قدم او بگذار
  • منه آينه به زانو چو زنان گر مردي
    غنچه شو،روي در آيينه زانو بگذار
  • روي در دامن صحرا کن و از حلقه زلف
    طوق چون فاخته برگردن آهو بگذار
  • نيست صائب به زر و سيم گران باده لعل
    صرفه در کوي خرابات بيک سو بگذار
  • سر در اين باديه چون ريگ روان ريخته است
    بي تائمل به بيابان جنون پا مگذار
  • مي کني گوشه نشينان جهان را بدنام
    اثر از نام در اين نشأه چو عنقا مگذار
  • گوشه اي گير در ايام کهنسالي ها
    خرمنت پاک چو گرديد به صحرا مگذار
  • در دهنها ز رسيدن ثمر خام افتد
    گرنه اي خام، تن خود به رسيدن مگذار
  • هرکه از پوست در آغاز نيامد بيرون
    همچو بادام نپيوست به قند آخر کار
  • جان محال است که در جسم بماند جاويد
    مي رهد يوسف بي جرم زبند آخر کار
  • همت آن نيست که آتش نزند در عالم
    مي جهد برقي ازين ابر بلند آخر کار
  • کاش در جوش گل از خاک مرا بر مي داشت
    پرو بالي که به فرياد رسيدآخرکار
  • ابر خشکي است که در شوره زمين مي گردد
    باگل روي تو شادابي مهتاب بهار
  • عقل پيري ز من ايام جواني مطلب
    که در ايام خزان صاف شود آب بهار
  • در حبابي چه پر و بال گشايد طوفان ؟
    ظرف بلبل چه کند بامي سرجوش بهار؟
  • حيف و صد حيف که در راه نسيم سحري
    خويش را خاک نکرديم درين فصل بهار
  • با دو صد خرمن اميد، ز غفلت صائب
    تخم در خاک نکرديم درين فصل بهار
  • حرف آن طره طرار در افکن به ميان
    موکشان راز مرا بر سر بازار بيار
  • دل بپرداز ز هر نقش که در عالم هست
    بعد ازان آينه پيش نظر يار بيار
  • جام در دور به اندازه مخمور بيار
    پيش آشفته دماغان سرپرشور بيار