167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • مي شود صائب دعا در دامن شب مستجاب
    وقت خط هست ازبتان اميدواري بيشتر
  • لطف گردون بيشتر از قهر مي سوزدمرا
    تلختر هرچند مي در کام، بي اکراه تر
  • در فلاخن مي شود بال وپر پرواز،سنگ
    صبر مي سازد دل بيتاب را ديوانه تر
  • اشک را در سينه روشندلان آرام نيست
    مي کند آيينه اين سيماب را ديوانه تر
  • سعي در تعمير ديوار يتيمان کن که شد
    ايمن ازسيل فنا زين رهگذربنيان خضر
  • تا نگرددسبز در جوي توآب زندگي
    خشک بگذر زينهار از چشمه حيوان خضر
  • آه کز بيمايگي در دفتر ايجاد نيست
    مد احساني بغير ازعمر جاويدان خضر
  • هست در هر نقطه پنهان معني پيچيده اي
    ورنه زلف و خط نگردد دام ارباب نظر
  • از خروش بلبلان و جوش گلها صحن باغ
    مجلس پر شور مستان مي نمايد در نظر
  • از رگ ابر بهاران آسمان تلخروي
    خوشتر از زلف پريشان مي نمايد در نظر
  • يک دهن خنده است صحرا از نشاط نوبهار
    چون کواکب ريگ خندان مي نمايد در نظر
  • از هجوم داغ، هر زخم نمايان بر تنم
    رخنه ديوار بستان مي نمايد در نظر
  • چشم تنگ مور از تنگي دل تنگ مرا
    عرصه ملک سليمان مي نمايد در نظر
  • مد عيش من چو ابرو دربلندي طاق بود
    داشتم تانرگس دنباله داري در نظر
  • مي چکيد از سبزه اميد من آب حيات
    زخم من تا داشت تيغ آبداري در نظر
  • خاک درچشمش، به جنت گرنظر سازد سياه
    هر که راباشد ز کويش سرمه واري در نظر
  • از تهي مغزي کنند انفاس را نشمرده خرج
    نيست گويا خلق راروز شماري در نظر
  • سيل در آغوش دريا درکنارساحل است
    هست تا از گرد هستي سرمه داري درنظر
  • مي کشم بادل سياهي خجلت از کردار خويش
    آه اگر مي داشتم آيينه داري در نظر
  • نيست رخساري زخال وخط نگارين اينقدر
    نيست در دشت ختن آهوي مشکين اينقدر
  • ميدهد نظارگري راغوطه در خون ديدنش
    کس ندارد ياد هرگز چهره رنگين اينقدر
  • رخنه در دل عاشقان را از شکر خندش نماند
    شهد شيرين است اما نيست شيرين اينقدر
  • خنده کبک است در گوشش نواي عاشقان
    نيست کوه قاف را سامان تمکين اينقدر
  • حسن را در کار نبود باده ناب دگر
    چشمه خورشيد مستغني است از آب دگر
  • در حريم سينه ما فرش باشد آه سرد
    نيست حاجت کلبه مارا به مهتاب دگر
  • گر چه در حاجت روايي کعبه طاق افتاده است
    دردمندان رادل چاک است محراب دگر
  • خواب غفلت خانه در چشم گرانجاني که کرد
    مي شود شور قيامت پرده خواب دگر
  • کي به فکر صائب بي آرزو خواهد فتاد؟
    آن که در هر گوشه دارد آرزومند دگر
  • روي شرم آلود او را ديده بان در کارنيست
    مي کند هر قطره خوي کارنگهبان دگر
  • نااميدي هر قدر دل را کشد درخاک وخون
    آرزو در سينه چيند بزم رنگين دگر
  • هر سر موي تو چون مژگان گيرا مي کند
    در شکارستان دلها کار شاهين دگر
  • در سر بي مغز هرکس نيست صائب نور عقل
    دولت بيدار، گردد خواب سنگين دگر
  • روز وشب آورده ام در معني بيگانه روي
    چون کنم صائب، ندارم آشنا روي دگر
  • مي شود طي در ورق گرداندني ديوان عمر
    داغ دارد شعله جواله را دوران عمر
  • هست بر چرخ مقوس جلوه تير شهاب
    در زمين طينت ما خاکيان جولان عمر
  • در جواني خاکساري پيشه کن آسوده شو
    برزمين چون نقش خواهي بست درپايان عمر
  • آتش بي زينهار حسن در دوران خط
    بر دل بيتاب خواهد شد گلستان غم مخور
  • بوي پيراهن نخواهد ماند در زندان مصر
    خواهد افتادن به فکر پيرکنعان غم مخور
  • ديده لب تشنه از رخسار شبنم خيز او
    غوطه خواهد خورد در درياي احسان غم مخور
  • مي کند اهل بصيرت راهرو راسوز عشق
    در ره تفسيده مي گردد کف پاديده ور
  • نيست در آهن دلان اکسير صحبت رااثر
    سوزن ناقص نشداز قرب عيسي ديده ور
  • دور بينان پيش پاي خويش نتوانند ديد
    نيست مرد آخرت در کار دنيا ديده ور
  • کي ز خواريهاي غربت مي کند پرواگهر؟
    دايه از گرديتيمي داشت در دريا گهر
  • خاکساري قسمت صاحبدلان امروز نيست
    در صدف گرد يتيمي داشت برسيماگهر
  • نيست در تسخير دلها به ز همواري کمند
    رشته از همواري خود شد گرانبار گهر
  • ره مده طول امل دردل که مي افتد گره
    بيشتر از رهگذار رشته در کارگهر
  • خودنمايي لازم نودولتان افتاده است
    در گهر صائب نمي ماند نهان تارگهر
  • صرف کن درخير نقد زندگاني را که نيست
    در شبستان عدم شمعي بجز انوار خير
  • نام جم ازجام در دورست تا افلاک هست
    ماندگي هرگز ندارد گردش پرگارخير
  • تامي لعل شفق در شيشه افلاک هست
    صائب از گردش نيفتد ساغرسرشارخير