نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان اوحدي مراغي
تا
در
دلم خيال رخ او قرار يافت
مسکين دلم قرار ندارد به مسکني
گر داشتي دلم به زر و سيم دسترس
هر دم
در
آستين تو مي ريخت دامني
سيلي زنان سزد که برونش کني ز
در
گر پيشت آفتاب به تابد به روزني
در
سينه نهان کردم سوداي تو مه، ليکن
بس درد که برخيزد زين آتش پنهاني
داشت
در
پيش رويم آينه اي
تا بديدم درو به آساني
دو قدم راه بيش ، نيست ولي
تو
در
اول قدم همي ماني
هر چه هستيست
در
تو موجودست
خويشتن را مگر نمي داني؟
بار من
در
گل غم افتادي
اين زمان خر ز دور مي راني
در
دلت چون توان که بگذارم؟
گر به پيشان جهي به پيشاني
فراق دوستان با جانم آن کرد
که
در
گلزارها باد خزاني
نمي ماند به وصل دوستان هيچ
اگر صد سال
در
شادي بماني
گدايي پيش آن
در
فخر باشد
مرا، همچون که موسي را شباني
در
کمند توييم و مي بيني
مستمند توييم و مي داني
چو راز با کمرش
در
ميان نهي بشگرفي
درافگني سخن من بدان ميان که تو داني
سر ز شمشيرت نمي پيچم، که اندر دين من
دولت تيزست شمشيري چنان
در
گردني
گر ترا دست به جور همه عالم برسد
همه
در
کار من عاجز درويش کني
وقتي که نيم جرعه شادي به من دهي
صد محنتش به عشوه گري
در
ميان کني
در
کام اوحدي نکند کار بوسه اي
گر هر دمش دو من شکر اندر دهان کني
هر قصه مي نيوشي و
در
گوش ميکني
پيمان ما چه شد که فراموش ميکني؟
در
خاک و خون ز هجر تو فرياد ميکنم
ايدون مرا ببيني و خاموش ميکني
تو اي زاهد خشک، هم ساغر نو
فرو کش به شادي که
در
هان و هوني
اگر قد ترا شمشاد گويم جاي آن داري
وگر روي ترا خورشيد خوانم
در
خور ايني
از مردم اين مرحله دلساز نبيني
در
طارم اين قبه هم آواز نبيني
به کوي خود دگر بيرون نيايي
اگر بيني که من خاکم
در
آن کوي
ز دوستان که تو
در
شهر خود رها کردي
گمان نبود که زينگونه بي نياز شوي
صفحه قبل
1
...
1533
1534
1535
1536
1537
...
6717
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن