نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
مردمک را سير کن
در
حلقه چشم نگار
گر نديدي درميان جرگه آهوي تتار
خيمه ليلي است
در
دشت بياض آن مردمک ؟
ياز ناف روز روشن، شد دل شب آشکار
گر سيه کاسه است
در
چشمش به ظاهرمردمک
عالمي را دارد از مردم نوازي شرمسار
ازحيا گر مردم چشمش به ظاهر ننگرد
مي برد
در
پرده دل از مردمان بي اختيار
دامن ليلي، سر سودايي مجنون بود
مردمک
در
پرده چشم حجاب آلود يار
کاسه اش هر چند
در
ظاهر نگون افتاده است
تر نمي سازدلبي را از شراب خوشگوار
مي برد
در
بردن دلها ز مژگان بلند
مردم چشم سيه مستش يد طولي به کار
درزمان مردم آن چشم،چشم آهوان
در
نظر چون نقطه هاي سهو شد بي اعتبار
چشم شرم آلود او رامردمک چون مهر شرم
از پريشان گردي نظاره دارد
در
حصار
آن که دلهاي پريشان راکند گرد آوري
نيست غير از مردمک
در
دور چشم آن نگار
همچو ابر قبله دارد گريه ها
در
آستين
پرده نيلوفري بر گوشه ابروي يار
زير دامن کعبه راآهوي زنهاري بود
در
نقاب مشکفام آن ديده مردم شکار
همچو آهويي است کز مستي همي غلطد به مشک
در
حجاب پرده شبرنگ، چشم مست يار
در
سواد آفرينش غير چشم ظالمش
کيست کز خون خانه خود راکند نقش و نگار؟
زود
در
دل جاي خود رانوخطان وامي کنند
دربغلها جاي دارد مصحف خط غبار
نسيه سازد نعمت آماده را چشم حريص
در
دل خرسند باشد نعمت بي انتظار
گوشه بي توشه اي کن از عالم اختيار
از غبار دل به روي آرزوها
در
برآر
دل دونيم از آه چون شد ذوالفقار حيدرست
در
جهاد نقش اين شمشير پر جوهر برآر
خويش راصائب درين عبرت سراپامال کن
از سرافرازي علمها
در
صف محشر برآر
برلب بام خطر باشد مکان اعتبار
خواب امنيت نباشد
در
جهان اعتبار
اين گمان دارند کز رحمت چو بگشايند چشم
مي شود سوراخها
در
آسمان اعتبار
يک زمان
در
گوشه ويرانه کردن خواب امن
خوشترست ازگنجهاي بيکران اعتبار
تا زمان بي سرانجامي مکاني باشدت
سعي
در
تعمير دلها کن زمان اعتبار
خاکساران از دل ما زنگ کلفت مي برند
در
ديار ما کند آيينه را روشن غبار
نيست
در
دست سبوي مي عنان اختيار
رازعشق ازدل تراوش گر کند معذور دار
ريزه چينان قناعت پرده دار آفتند
خرمن خود را نهان
در
زير بال مور دار
شوختر گردد شود چون خال از خط بالدار
فتنه
در
دنبال دارد اختر دنبالدار
در
بيابان جنون از حلقه زنجير من
هر کجا وحشي غزالي بود،شد خلخالدار
با کهنسالان مکن اي نوجوان کاوش که هست
آتشي پوشيده
در
مغز چنار سالدار
نيست ممکن سوز دل
در
پرده پنهان داشتن
مي تراود شکوه خونين از لب تبخالدار
مد عمر جاودان
در
خاکدان دهر نيست
دست خود چون موج ازدامان دريا برمدار
ز انتظار خارهاي تشنه لب غافل مشو
بي توقف
در
بيابان طلب پا برمدار
حسن بيتاب است
در
اظهار راز عاشقان
پرده پوشي چشم ازين آيينه رخساران مدار
در
خزان از عندليبان بانگ افسوسي نخاست
چون ورق بر گشت چشم ياري از ياران مدار
سد راه نشأه مي مي شود چين جبين
روترش زنهار
در
بزم قدح خواران مدار
در
بيابان طلب گر سر نخواهي باختن
از نشان پاي خود مهري براين محضر گذار
وصل آتش طلعتان چون برق باشد
در
گذر
تيزدستي کن سپند خود درين مجمرگذار
دل منه بر نقش اميد سبک جولان ،که هست
درحصار آهن و فولاد جوهر
در
گذار
دست بر دل نه که رنگ اعتبارات جهان
همچو اوراق خزان ديده است يکسر
در
گذار
ناقصان را مي کند درد طلب کامل عيار
آب ساکن، مي شود تيغ بجوهر
در
گذار
ديده از روي عرقناک سمن رويان مپوش
مغتنم دان وقت را تا هست اختر
در
گذار
شوخي جولان زاحسان نيست مانع حسن را
فيض مي بخشد نسيم روح پرور
در
گذار
در
حضور بادپيمايان مزن لاف سخن
خامشي از شمع به، تا هست صرصردر گذار
هست بي صورت ترا لاف سبکباري زدن
مي شود تا ازتو نقش پا مصور
در
گذار
نيست صائب بحرامکان جاي آرام وقرار
هست با استادگيها آب گوهر
در
گذار
دل چو شبنم آب کن رو
در
گلستانش گذار
روي اشک آلود بر رخسار خندانش گذار
گر به نقد جان توان
در
بزم وصلش باريافت
خرده جان راببوس و پيش دربانش گذار
گفتگوي توبه مي ريزد نمک
در
ساغرم
پنبه بردار از سر ميناودر گوشم گذار
کرده ام قالب تهي از اشتياقت عمرهاست
قامت چون شمع
در
محراب آغوشم گذار
گر به هوشياري حجاب حسن مانع مي شود
در
سرمستي سري يک بار بر دوشم گذار
صفحه قبل
1
...
1531
1532
1533
1534
1535
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن