167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان اوحدي مراغي

  • گو: بياموز، ابر نيساني، ز چشمم
    اشک باريدن در آن شبهاي تاري
  • اوحدي مقبل شود در هر دو عالم
    ار قبولش مي کني روزي به ياري
  • درختان چمن را پاي نابوسيده نگذارم
    به حکم آنکه گاهي تو گذاري در چمن داري
  • گر مقيم درگاهي خاک شو، که در ساعت
    گردنت زند گر سر ز آستانه برگيري
  • ترا تا تير مژگان در کمان ابروان آمد
    نديدم سينه اي کآماج پيکانش نمي سازي
  • شبم به وعده فرداي خودنشاني و چون من
    در انتظار نشينم، تو روزها بگريزي
  • باز آمدي، که خونم بر خاک در بريزي
    توفان موج خيزم زين چشم تر بريزي
  • گر تشنه اي به خونم، حاکم تويي،وليکن
    در پاي خويش ريزش،روزي اگر بريزي
  • در شهر اگر نماند شکر، چه غم؟ که روزي
    لعل تو گر بخندد، شهري شکر بريزي
  • بدين ريش تراشيده قلندر کي شوي؟ چون تو
    جوالي موي در پوشي و مشتي پشم بتراشي
  • کجا شيرين شود کام تو از حلواي خرسندي؟
    که مانند نمکدان در قفاي سفره آشي
  • بخت يار ما باشد گر تو يار ما باشي
    از ميان بنگريزي، در کنار ما باشي
  • دل چو در بلا افتد، رحمتي کني بر دل
    غم چو فتنه انگيزد، غمگسار ما باشي
  • عارت آيد از شوخي با کسي وفا کردن
    ترسي از وفاورزي، در شمار ما باشي
  • نجويي هرگزم، وآنگه که جويي پيش در باشم
    ولي روزيکه من جويم ترا، جاي دگر باشي
  • ترا اندر شبستانش نباشد، اوحدي، باري
    مگر بر آستان او نشيني، خاک در باشي
  • گر نخواهي که به حسرت سر انگشت گزي
    در پناه رخ انگشت نمايش باشي
  • گرهي بازکن از بند دو زلفش به نياز
    اي دل، آنروز که در بند گشايش باشي
  • بکوش و روي مگردان ز جور و بارکشي
    مگر مراد دل خويش در کنار کشي
  • کردند بهر بزم چمن ساقيان ابر
    در جامهاي لاله ز هر گوشه راوقي
  • منصوروار در همه باغي شکوفه را
    بر دارها کشيده صبا بي اناالحقي
  • گل شاه وار بر سر تخت زمردين
    سوسن ز پيش شاه در آورده بيرقي
  • کامي بران، که عمر سواريست تيزرو
    در زير ران او چو شب و روز ابلقي
  • حلق کدو بگير و به غلغل در آورش
    دشمن بهل، که ميزند از دور بقبقي
  • بالله! که در تنور کلام از خمير فضل
    ناني چنين نپخت ز معني فرزدقي