نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
در
خانه زين هر کس شمشاد ترا بيند
داند که رعونت را معراج همين باشد
از
در
ثمين گرديد پهلوي صدف لاغر
با هر که شود جانان همخانه چنين باشد
سر رشته يکتايي
در
ترک خودي بسته است
شيرازه اين اوراق از چين جبين باشد
عيسي ز سبکروحي بر چرخ کند جولان
قارون ز گرانجاني
در
زير زمين باشد
هر جا دل هر کس هست آنجاست مقام او
در
روي زمين عارف برعرش برين باشد
از پرتو نور مهر باليدن ماه نو
چون فربهي رشته از
در
سمين باشد
بالي است سبک پرواز اسباب سراي ما
در
رهگذر سيلاب کاشانه چنين بايد
در
جام فلک زد دست آخر دل خونخوارم
آن را که بودمي خون پيمانه چنين بايد
از نمک تبسمت رنگ شراب مي پرد
در
هوس نظاره ات چشم حباب مي پرد
در
چمني که باغبان شرم بهانه جو بود
رنگ حيا ز ديدن رنگ شراب مي پرد
صائب اگر خيال او
در
نظرست ازچه رو
ديده استراحتت از پي خواب مي پرد
در
سيهي کجا بود نشأه آب زندگي
گوشه چشم مرحمت کار سخن نمي کند
رنگ نماند
در
لبش از نفس فسردگان
باده هوا چو مي خورد پابه رکاب مي شود
همه روز بيقرارم همه شب
در
انتظارم
که دل رميده من به کجا رسيده باشد
هر که رنگ شکسته اي دارد
دل
در
خون نشسته اي دارد
در
سرايي است فرش نور حضور
که چراغ نشسته اي دارد
هيچ اگر
در
بساط صائب نيست
دل از قيدرسته اي دارد
يافتم
در
دل آنچه مي جستم
خضر من نقطه سويدا شد
در
دبستان عشق هر طفلي
که ورق ساده کرد دانا شد
بخيه خال او به رو افتاد
دزد
در
ماهتاب رسوا شد
در
حلقه ماتم فلک مرد
شرط است که خنده رو نباشد
آتش لعل از رخت
در
عرق شرم مرد
سيب زنخدان تو دست ز خورشيد برد
از ستم روزگار صائب آسوده باش
هر کس نيشي که داشت
در
جگر ما فشرد
سخن حق نکند گوش کس امروز وگرنه
هيچ کس نيست که
در
پله منصور نباشد
در
ته سبزه شمشير بلا
صاف چون آب خزان مي باشند
گنج زير قدم و بر
در
خلق
شي ء لله زنان مي باشند
بيشتر خوش نفسان چون نافه
در
ته خرقه نهان مي باشند
از
در
و ديوار جانان حسن مي ريزد مدام
زان زليخا را بود نظاره زندان لذيذ
قلم ز بال سمندر کند مگرکاغذ
که نيست
در
خور گفتار عشق هر کاغذ
کنم ز مشق جنونش سياه
در
يک روز
شود سراسر روي زمين اگر کاغذ
ز برق وباد سبکبالتر بود
در
سير
اگر چه مرغ سخن راست بال و پر کاغذ
غم از عتاب ندارم که
در
مذاق من است
نگاه تند تو چون تلخي شراب لذيذ
از طفل مشربي است که
در
کام ناقصان
اين ميوه هاي خام تمنا شود لذيذ
خوش کن به شور عشق دهن تاچو ماهيان
در
مشرب تو تلخي دريا شود لذيذ
پيکان آبدار تو چون ميوه بهشت
گرديده است زخم مرا
در
دهان لذيذ
در
پاي نخل ميوه دهد لذت دگر
دشنام روبرو بود از دلستان لذيذ
اين چاشني که دست ترا هست مي شود
چون نيشکر خدنگ تو
در
کام جان لذيذ
هر کس به کيمياي قناعت رسيده است
در
کام او بود چو هما استخوان لذيذ
صائب ز فيض چاشني عشق گشته است
اشعار آبدار تو
در
هر دهان لذيذ
پاک گوهر را سزوارست اوج اعتبار
در
سواري مي رسد فيض نگين نامدار
همت دريادلان ظاهر به دولت مي شود
در
بلندي گوهر افشان مي شود ابر بهار
از زر و گوهر تهي چشمان نمي گردند سير
نقش، جوي خشک باشد
در
عقيق آبدار
از بدان نيکي، بدي از نيکوان شايسته نيست
راستي عيب نمايان مي شود
در
تير مار
آب گوهر از تهي چشمان نمي شويد غبار
نقش، جوي خشک باشد
در
عقيق آبدار
از بياض گردن او
در
نظرها شد عزيز
بود اگر حکم بياضي پيش از بي اعتبار
زخم را آماده شو چون شد مساعد روزگار
کزکجي بيش است عيب راستي
در
تيرمار
در
بياباني که مارا مي دواند شور عشق
کوهکن با بيستون طفلي بود دامن سوار
همچو مستان سر به پاي يکدگر بنهاده اند
در
حريم نرگس بيمار او خواب و خمار
سست
در
گفتار مانند گنهکاران مباش
سعي کن چون بيگناهان بر سخن باشي سوار
در
دويدن خواب نتوان کرد بر پشت سمند
اهل دولت را به غفلت چون سرآمد روزگار
صفحه قبل
1
...
1530
1531
1532
1533
1534
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن