167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در خانه زين هر کس شمشاد ترا بيند
    داند که رعونت را معراج همين باشد
  • از در ثمين گرديد پهلوي صدف لاغر
    با هر که شود جانان همخانه چنين باشد
  • سر رشته يکتايي در ترک خودي بسته است
    شيرازه اين اوراق از چين جبين باشد
  • عيسي ز سبکروحي بر چرخ کند جولان
    قارون ز گرانجاني در زير زمين باشد
  • هر جا دل هر کس هست آنجاست مقام او
    در روي زمين عارف برعرش برين باشد
  • از پرتو نور مهر باليدن ماه نو
    چون فربهي رشته از در سمين باشد
  • بالي است سبک پرواز اسباب سراي ما
    در رهگذر سيلاب کاشانه چنين بايد
  • در جام فلک زد دست آخر دل خونخوارم
    آن را که بودمي خون پيمانه چنين بايد
  • از نمک تبسمت رنگ شراب مي پرد
    در هوس نظاره ات چشم حباب مي پرد
  • در چمني که باغبان شرم بهانه جو بود
    رنگ حيا ز ديدن رنگ شراب مي پرد
  • صائب اگر خيال او در نظرست ازچه رو
    ديده استراحتت از پي خواب مي پرد
  • در سيهي کجا بود نشأه آب زندگي
    گوشه چشم مرحمت کار سخن نمي کند
  • رنگ نماند در لبش از نفس فسردگان
    باده هوا چو مي خورد پابه رکاب مي شود
  • همه روز بيقرارم همه شب در انتظارم
    که دل رميده من به کجا رسيده باشد
  • هر که رنگ شکسته اي دارد
    دل در خون نشسته اي دارد
  • در سرايي است فرش نور حضور
    که چراغ نشسته اي دارد
  • هيچ اگر در بساط صائب نيست
    دل از قيدرسته اي دارد
  • يافتم در دل آنچه مي جستم
    خضر من نقطه سويدا شد
  • در دبستان عشق هر طفلي
    که ورق ساده کرد دانا شد
  • بخيه خال او به رو افتاد
    دزد در ماهتاب رسوا شد
  • در حلقه ماتم فلک مرد
    شرط است که خنده رو نباشد
  • آتش لعل از رخت در عرق شرم مرد
    سيب زنخدان تو دست ز خورشيد برد
  • از ستم روزگار صائب آسوده باش
    هر کس نيشي که داشت در جگر ما فشرد
  • سخن حق نکند گوش کس امروز وگرنه
    هيچ کس نيست که در پله منصور نباشد
  • در ته سبزه شمشير بلا
    صاف چون آب خزان مي باشند
  • گنج زير قدم و بر در خلق
    شي ء لله زنان مي باشند
  • بيشتر خوش نفسان چون نافه
    در ته خرقه نهان مي باشند
  • از در و ديوار جانان حسن مي ريزد مدام
    زان زليخا را بود نظاره زندان لذيذ
  • قلم ز بال سمندر کند مگرکاغذ
    که نيست در خور گفتار عشق هر کاغذ
  • کنم ز مشق جنونش سياه در يک روز
    شود سراسر روي زمين اگر کاغذ
  • ز برق وباد سبکبالتر بود در سير
    اگر چه مرغ سخن راست بال و پر کاغذ
  • غم از عتاب ندارم که در مذاق من است
    نگاه تند تو چون تلخي شراب لذيذ
  • از طفل مشربي است که در کام ناقصان
    اين ميوه هاي خام تمنا شود لذيذ
  • خوش کن به شور عشق دهن تاچو ماهيان
    در مشرب تو تلخي دريا شود لذيذ
  • پيکان آبدار تو چون ميوه بهشت
    گرديده است زخم مرا در دهان لذيذ
  • در پاي نخل ميوه دهد لذت دگر
    دشنام روبرو بود از دلستان لذيذ
  • اين چاشني که دست ترا هست مي شود
    چون نيشکر خدنگ تو در کام جان لذيذ
  • هر کس به کيمياي قناعت رسيده است
    در کام او بود چو هما استخوان لذيذ
  • صائب ز فيض چاشني عشق گشته است
    اشعار آبدار تو در هر دهان لذيذ
  • پاک گوهر را سزوارست اوج اعتبار
    در سواري مي رسد فيض نگين نامدار
  • همت دريادلان ظاهر به دولت مي شود
    در بلندي گوهر افشان مي شود ابر بهار
  • از زر و گوهر تهي چشمان نمي گردند سير
    نقش، جوي خشک باشد در عقيق آبدار
  • از بدان نيکي، بدي از نيکوان شايسته نيست
    راستي عيب نمايان مي شود در تير مار
  • آب گوهر از تهي چشمان نمي شويد غبار
    نقش، جوي خشک باشد در عقيق آبدار
  • از بياض گردن او در نظرها شد عزيز
    بود اگر حکم بياضي پيش از بي اعتبار
  • زخم را آماده شو چون شد مساعد روزگار
    کزکجي بيش است عيب راستي در تيرمار
  • در بياباني که مارا مي دواند شور عشق
    کوهکن با بيستون طفلي بود دامن سوار
  • همچو مستان سر به پاي يکدگر بنهاده اند
    در حريم نرگس بيمار او خواب و خمار
  • سست در گفتار مانند گنهکاران مباش
    سعي کن چون بيگناهان بر سخن باشي سوار
  • در دويدن خواب نتوان کرد بر پشت سمند
    اهل دولت را به غفلت چون سرآمد روزگار