نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
بس که
در
زلف تو دلها آب شد
حلقه هايش سربسر گرداب شد
دل شد از روي عرقناکش خراب
گنج
در
ويرانه ام سيلاب شد
در
حريم حسن محرم شد چو زلف
عمر هر کس صرف پيچ وتاب شد
خوشدلي فرش است
در
ويرانه اي
کز مي روشن پراز مهتاب شد
وقت چشمي خوش که چون چشم حباب
محو
در
روي شراب ناب شد
خاکساري
در
جگر آبي نداشت
اين سفال از اشک ما سيراب شد
از دل روشن جهان خالي نبود
اين گهر
در
عهد ما سيماب شد
چشم شوخش
در
دلم خوني که کرد
از نسيم زلف مشک ناب شد
تا به زانو پاي من
در
خار شد
کاسه زانوي من مودار شد
عشق اگر چه کار بيکاران بود
هر دو عالم
در
سر اين کار شد
بلبل ما چند باشد
در
قفس
گل سراسر گرد هر بازار شد
تا تو
در
وامي کني اي باغبان
حسن گل خواهد ازين گلزارشد
سبزه خط جوش زد از لعل يار
طوطيان
در
شکرستان ريختند
هر کسي را هر چه بايست از ازل
در
کنار رغبتش آن ريختند
دلبران از قامت همچون خدنگ
در
جگر ها تخم پيکان ريختند
نه لگن
در
گريه ماغوطه زد
شمع ما را خوش به سامان ريختند
جرعه اي آمدفزون از ظرف ما
صبحدم را
در
گريبان ريختند
صائب از شرم تو ارباب سخن
يکقلم
در
آب ديوان ريختند
گوشه گيري آب روي عزت است
قطره
در
جيب صدف گوهر شود
سايه گستر باش کافتد
در
زوال
سايه خورشيد چون کمتر شود
در
دل روشن نباشد پيچ وتاب
از جلا آيينه بي جوهر شود
قرب خوبان رنج باريک آورد
رشته
در
عقد گوهر لاغر شود
آن سبکروحم که
در
درياي عشق
بادبان بر کشتيم لنگر شود
پيشوايي را بلاها
در
قفاست
واي بر فردي که سر دفتر شود
مي شود چون خامه صائب سرخ را
هر که
در
راه سخن سر مي دهد
رست چون پرگار از سرگشتگي
هر که شد
در
نقطه دل ناپديد
تو مست خواب و ما را تا گل صبح
سراسر مي رود
در
استخوان درد
به دنبال دوا سرگشته زانم
که
در
يک جا نمي گيرد مکان درد
اگر هر موي صائب را بکاوند
فتاده کاروان
در
کاروان درد
اگر دل ز آهن وفولاد باشد
کند چون موم نرمش
در
زمان درد
گره گردد چو داغ لاله
در
دل
نسازد آه را گر خوش عنان درد
چه مي کردند صائب دردمندان
اگر پيدا نمي شد
در
جهان درد
پريشان کي شود سي پاره دل
در
آن محفل که جمعيت نباشد
دل خود را کسي چون جمع سازد
در
آن کشور که امنيت نباشد
بود تير خطا
در
کيش عارف
نگاهي کز سر عبرت نباشد
هم از کودک مزاجيهاي حرص است
که
در
صد سالگي دندان برآيد
در
غمکده هستي بر کوچه مستي زن
کاين راه به هشياري هموارنمي گردد
در
ابر نمي ماند از گردش خوداختر
از خواب دو چشم او بيکار نمي گردد
از جوش سخن صائب پيوسته بود بيخود
در
موسم گل بلبل هشيار نمي گردد
هر ذره ازو
در
سر سوداي دگر دارد
هر قطره ازودردل درياي دگردارد
از مصحف روي او دارد سبقي هر کس
در
هر نظر آن عارض سيماي دگر دارد
در
سايه هر خاري زين وادي بي پايان
آن ليلي بي پروا شيداي دگردارد
هر چند علم رعناست
در
معرکه هستي
آن کز سر جان خيزد بالاي دگردارد
در
دايره امکان اين نشأه نمي باشد
پيمانه چشم او صهباي دگردارد
در
شيشه گردون نيست کيفيت چشم او
اين ساغر مرد افکن ميناي دگردارد
از شهد سخن هر کس شيرين نکند لب را
در
طبله خاموشي حلواي دگردارد
چشمي که شود گريان از پرتو خورشيدش
در
هر گره قطره درياي دگردارد
افتاده به جاهرچند
در
کنج دهن خالش
برطرف بناگوشش خط جاي دگردارد
از مستي شوق او
در
راه طلب عاشق
لغزيد اگر پايش صد پاي دگردارد
سيمرغ به چشم ما از پشه بود کمتر
در
مد نظر اين دام عنقاي دگردارد
صفحه قبل
1
...
1529
1530
1531
1532
1533
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن