نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
نسيم زنده دلي نيست
در
قلمرو غفلت
عمارت دل تن پروران شمال ندارد
همين نه سينه ما آه صبحگاه ندارد
زمانه اي است که
در
سينه صبح آه ندارد
ز قرب آينه
در
دل غبار رشک ندارم
که چشم شيشه دلان جوهر نگاه ندارد
کشيده دست چنان صائب از عنان گرفتن
که همت از
در
دلها به هيچ باب نگيرد
چنين که
در
دهن تيغ مي رود خط مشکين
عجب که کشور حسن ترا تمام نگيرد
اگر فتد به غلط راه جغد
در
دل تنگم
نفس گداخته صائب ازين خراب بر آيد
طول امل
در
بساط ساده دلان نيست
دشت جنون موجه سراب ندارد
رتبه چهره است
در
صفا بدنش را
دفتر گل فرد انتخاب ندارد
هست شب وروز
در
سفر دل روشن
ديده شوخ ستاره خواب ندارد
تا
در
دل شد گشوده بر رخ صائب
روي توجه به هيچ باب ندارد
در
دل ما بخت سبز بارندارد
دانه ما زنگ نوبهار ندارد
چشم شرر
در
کمين سوختگان است
با دل افسرده عشق کار ندارد
هر که نگيرد کناره از همه عالم
راه
در
آن بحر بيکنار ندارد
در
سر اين چارسو که سنگ عقيق است
گوهر ما قيمت سفال ندارد
در
نظر اعتبار عشق عزيزست
صائب اگر قدر خاک راه ندارد
بر دل درويش ميهمان نشودبار
پاي تکلف چو
در
ميانه نباشد
در
گذر از جمع زر که اهل کرم را
غير کف سايلان خزانه نباشد
عشق به رنگ هوس ز پرده برآيد
صائب اگر شرم
در
ميانه نباشد
محنت روي زمين رسيد به مجنون
سنگ به هرنخل
در
خورثمرآيد
هر سرموبرتنش شودرگ ابري
ناله ما
در
دلي که کارگر آيد
از ادب عشق حلقه
در
باغ است
فاخته را سرواگرچه زيرپرآيد
جز رخ جانان که صفا نتوان ديد
بار نگاه است هرچه
در
نظر آيد
از
در
حق کن طلب شکسته دلان را
شيشه چو بشکست پيش شيشه گر آيد
پا به رکاب است پيش حسن تو خورشيد
خوبي مه نيست
در
دو هفته سرآيد
در
نظرش پرده حجاب نماند
عشق به هردل که بي حجاب درآيد
در
جگر اهل عشق آه نباشد
دود محال است ازين کباب برآيد
صبح اميدست
در
سياهي شبها
موي سفيد از ته خضاب برآيد
بس که خورددل زرشک گوهر اشکم
در
ز صدف پوچ چون حباب برآيد
لعل لبت آب بست بر لب خشکم
تا
در
گوش تو چون ز آب برآيد
شود دولت يوسف آن روز صافي
که صد چله
در
کنج زندان برآرد
سپندي است
در
بزم آتش عذاران
ز آتش خليلي که ريحان برآرد
نيفتد ز پرگار آن نقطه دل
که
در
حلقه زلف او مبتلا شد
سبک چون پر کاه شد
در
نظرها
رخي کز طمع زردچون کهرباشد
شکر خواب فرش است
در
چشم آن کس
که از فرش خرسند با بوريا شد
مگر روز محشر به کار من آيد
نمازي که
در
بيخوديها قضا شد
کند با گهر
در
ميان دست آن کس
که چون رشته بر خويش پيچيده باشد
درين مزرع آن دانه سرسبز گردد
که
در
قبضه خاک پوسيده باشد
نيايد به يکديگر آغوش آن کس
که
در
خانه زين ترا ديده باشد
حضورست فرش دل گوشه گيري
که
در
کلبه اش بوريايي نباشد
جدايند
در
زير يک پوست از هم
ميان دو دل گرصفايي نباشد
سخن کي به جانهاي غافل نشنيد
ز دل هر چه برخاست
در
دل نشيند
غبار يتيمي است جوياي گوهر
غم عشق
در
جان کامل نشيند
تو کز اهل جسمي سبک ساز خودرا
که دل کشتيي نيست
در
گل نشيند
چو دريا نگردد تهيدست هرگز
کريمي که
در
راه سايل نشيند
شود محو
در
يک دم از جلوه حق
دو روزي اگر نقش باطل نشيند
خوشا کعبه دل که
در
آستانش
به يک آه صدکار مشکل برآيد
در
آن حلقه چشم دل ماندحيران
که کشتي ز گرداب مشکل برآيد
ز آگاهي خويش
در
زير تيغم
خوشا حال صيدي که غافل برآيد
فرو رفت هرکس که
در
فکر دنيا
سرش از گريبان قارون برآيد
نباشد
در
بسته را خير صائب
ازان غنچه لب کام من چون برآيد
صفحه قبل
1
...
1528
1529
1530
1531
1532
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن