167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان اوحدي مراغي

  • هر نامه جمال که در باب حسن تست
    زان خط مشک رنگ جوابش نبشته اي
  • در بست باز خط خوشت خواب اوحدي
    گويي مگر ز بستن خوابش نبشته اي
  • نيست در اندرون من جاي خيال ديگري
    جاي کسي کجا بود؟ چون همه جا گرفته اي
  • من که باشم؟ در زيان افتاده اي
    از هوي اندر هوان افتاده اي
  • بيخودي، رخ در بيابان کرده اي
    گمرهي، از کاروان افتاده اي
  • گوهر خود را ز خس نشناخته
    وز خسي در خاکدان افتاده اي
  • دل ز غفلت بسته در جايي چنين
    وانگه از جايي چنان افتاده اي
  • اوحدي وار از براي اين و آن
    در زبان اين و آن افتاده اي
  • در مخالف ميزني چون دف مرا
    راستي نيکم به چنگ آورده اي
  • گر بوده اي به حلقه خمارمان شبي
    مانند حلقه بر در و ديوار بوده اي
  • گه در ميانه نقط صفت گشته اي پديد
    گاه از کنار دايره کردار بوده اي
  • نامه اي دوشم فرستادي به نام آشتي
    چون به ديدم، بيست جنگش در ميان پيچيده اي
  • در کعبه گر ز دوست نبودي نشانه اي
    حاجي چه التفات نمودي به خانه اي؟
  • مرغان آن هوا به زمين چون کنند ميل؟
    تا در ميان دام نبينند دانه اي
  • تا عشق آتشي نزند در درون دل
    از راه سينه کي بدر افتد زبانه اي؟
  • خيز، اي رفيق خفته، که صوت نشيدخوان
    آتش فگند در شتران از ترانه اي
  • هر لحظه آن دو ساعد سيمين نهان کنند
    در جان من به دست محبت دفينه اي؟
  • دل در خمار هجر تو مي ميرد، اي نگار
    بفرست ازان شراب تعطف قنينه اي
  • گر در بهاي بوسه لبت زر طلب کند
    مشکل کشد کمان تو چون من کمينه اي
  • صد نامه مشق کردم در شرح مهرباني
    ناديده از تو هرگز يک نامه را جوابي
  • چندان نمک لبت را در پسته بسته آخر
    کي بي نمک بماند بر آتشت کبابي؟
  • در غيرتيم ليکن مقدور نيست کس را
    با چشم چون تو شوخي آغاز احتسابي
  • در غصه اوحدي را موقوف چند داري؟
    يا کشتن خطايي، يا گفتن صوابي
  • کشيده اي چو کمان دشمن مرا در بر
    مرا ز پيش ميفگن چو تير پرتابي
  • از جهان جز رنج من چيزي نميخواهي مگر
    در جهان مسکين تر از من هيچکس نشناختي