167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان محتشم کاشاني

  • ز قحط کاه بود ماه در امساک
    چو روزه دار دهن بسته در مه رمضان
  • به فرض اگر رگ صورش دمند در رگ و پي
    نيايدش حرکت در جوارح و ارکان
  • به يک عدد که در اول فزود در ثاني
    درست گشت دو تاريخ طبع حيلت گر
  • سرشک ماتميان در عزاي او گرديد
    چو سيل حادثه در بر و بحر شورافکن
  • ز خون ديده در جيحون نشينيد
    چو شاخ ارغوان در خون نشينيد
  • از آن قيمتي گوهر پاک حيف
    وزان در که افتاده در خاک حيف
  • ضميري از ثنايت آن چنان پر
    که در درج محقر يک جهان در
  • دست عتاب حق به در آيد ز آستين
    چون اهل بيت دست در اهل ستم زنند
  • ناگهان در هفت گردون اضطرابي شد پديد
    کز تزلزل شد خلل در چار ديوار جهان
  • رخش افغان را عنان در ابتلاي من دهيد
    اشگ خونين را روان در ماجراي من کنيد
  • گل عذار تو در خاک گشت خوار دريغ
    خط غبار تو در قبر شد غبار دريغ
  • بماند داغ تو در سينه يادگار و نماند
    فروغ روي تو در چشم اشگبار دريغ
  • لجه نسل شريفش داشت يک در يتيم
    رفت و در درياي محنت تا ابد کردش سقيم
  • در جهانش آستين بوس آفتاب و ماه بود
    در جنانش آستان روب آستين حور باد
  • اينک حاير حضرت که در وي متصل
    زايران را شهپر روحانيان در زير پاست
  • يا معزالمذنبين غرق کباير گشته ام
    وز تو در خواهي مرادم در حريم کبرياست
  • سروي که در حديقه جان بود متصل
    با خاک در مغاک لحد يافت اتصال
  • در چه وادي در سبيل رشحه بخش سلسبيل
    دافع سوز جحيم و شافع روز معاد
  • در تسلي کاري ذات شفاعت خواه تو
    مغفرت را بسته حق در کار بر درگاه تو
  • در سرداري که عالمي را بکشي
    قربان سرت شوم چها در سر توست
  • در راه دگر اگرچه چست آمده اي
    در راه وفا و مهر سست آمده اي
  • ديوان مسعود سعد سلمان

  • چون بازو چرغ چرخ همي داردم به بند
    گر در حذر غرابم و در رهبري سبا
  • آن گوهري حسامم در دست روزگار
    کاخر برونم آرد يک روز در وغا
  • مسعود سعد گردش و پيچش چرا کني
    در گردش حوادث و در پيچش عنا
  • با هر کسي چو با تن مهجور وصلتي
    در هر دلي چو در دل مجرم امانيا
  • برو سرينش در زير آن ستام چنان
    ز در و گوهر مانند نقطه جوزا
  • خون دل اين به پاي در خانه
    خون تن آن به تيغ در صحرا
  • در دو شبه تو دو گل سرخ شکفته
    در بسد تو دو رده لؤلؤ لالا
  • با واقعه عشقم و با حادثه هجر
    در عشوه وسواسم و در قبضه سودا
  • همچو من در ميان خلق ضعيف
    در ميان نجوم نجم سها
  • اي چو بارنده ابر در مجلس
    وي چو آشفته شير در هيجا
  • در سکون برترم ز کوه که من
    در جواب عدو نگيرم تاب
  • به در و گوهر آراسته پديد آمد
    چو نوعروسي در کله از ميان حجاب
  • در فضل بي نظير و نه مغرور
    در اصل بي قرين و نه معجب
  • در هر زمان به دانش ممدوح
    در هر دلي به جود محبب
  • آن نبيد اندر آن قدح که به وصف
    جان در جسم و نار در نور است
  • سر همي گرددم ز اشک دو چشم
    همه تن در ميان در دور است
  • عقل کمال تو را در آنچه گمان برد
    گشت که در يابد اي عجب نتوانست
  • هر که در آن روز بر مصاف تو بگذشت
    خسته دل او هنوز در خفقان است
  • در ازل ايزد فداي جان تو کردست
    هرچه به گيتي در آفرينش جان است
  • هنر در مد و دانش در زيادت
    طرب شادان عشرت خوشگوار است
  • بلا در باد آن خاکي سرشت است
    اجل در آتش آن آبدار است
  • درخش برق اين در سومنات است
    خروش رعد آن در گنگبار است
  • گهي در خاک چون آهن خزيده
    گهي در سنگ چون آتش قرار است
  • بگيريش از همه در کام شير است
    بر آريش ار چه در سوراخ مار است
  • در هنر تاج گوهر عربست
    در نسب فخر دوده عجم است
  • هر چه در مدح او همي گويند
    در برزگي هزار چندانست
  • نه در دلم از رنج تحمل را جايست
    نه در تنم از خوف رگم را ضربانست
  • ور در دل تو هيچ بگيرد سخن من
    در کار خلاصم چه خلاف و چه گمانست
  • لؤلؤ و در چو خط و چو لفظش
    ولله که در قطيف و عدن نيست
  • زان تو را خاک در کنار گرفت
    که چو تو شاه در کنار نداشت
  • دست در دست برده چون مصروع
    پاي در پاي مي کشم چون مست
  • قيصر در روم گشته بنده بنده ت
    کسري در پارس شد غلام غلامت
  • نه در بذل تو ذل امتناعست
    نه در بر تو رنج انتظار است
  • مانده در محکم و گران بنديست
    مانده در تنگ و تيره زندانيست
  • نيک يکتاست دل گردون در خدمت تو
    گر چه در طاعت تو پشتش زينگونه دوتاست
  • راغها را باغ ها در ديبه کمسان کشيد
    از پس آن کابرها در ديبه ششتر گرفت
  • نه در بحار قرارت نه در جبال سکون
    نه تيز رحلت پيکي چو زود رو سياح
  • بانگ آهنگ او به نصرت و فتح
    در عراقين و در خراسان باد
  • هر چه در سر نباشدش آن نيست
    هر چه در دل بگرددش آن باد
  • در شمار عدوست هر چه غم است
    هر چه شاديست در شمار تو باد
  • تا جان خلق در کنف تن بود عزيز
    جان و تن تو در کنف کردگار باد
  • عزمت بدين جهاد که در برگرفته اي
    بر هر چه هست در بر تو کامگار باد
  • ايام تو در شاهي تاريخ هنر گشت
    آثار تو در دانش فهرست دعا شد
  • تا تو را در جهان بقا باشد
    عز و اقبال در قفا باشد
  • چون گل لاله جاي من ز چه روي
    همه در خار و در گيا باشد
  • اي بزرگي که شاخ ملک از تو
    همه در نشو و در نما باشد
  • صاحب قران تو باشي در گيتي
    تا در سپهر حکم قران باشد
  • در کف خواجه چون همي پايد
    کش سخن در و چهره زر باشد
  • من اين نشاط که ديدم ز خلق در غزنين
    بديد خواهم تا روز چند در بغداد
  • در عدل دولت تو بخنديد عدل خوش
    در حبس انتقام تو بگريست ظلم زار
  • چشمي که در جهان نگرد بر خلاف تو
    در ديده جاش ميخ زند کوري استوار
  • از حمله ها نفس ها در حلق ها خبه
    وز گردها نظرها در ديده ها بشار
  • در جوي هاي بخت همه آب کام ران
    در باغ هاي ملک همه تخم عدل کار
  • ز تاب آتش تيغت بجوشد آب در جيحون
    ز زور شيهه رخشت بريزد خاره در کردر
  • چونان که کان گوهر در کوه مضمرست
    کوهيست در تو حلم و درو فضل تو گهر
  • اي مهتر شمشيرزنان با جگر شير
    در صدر عميدي تو و در معرکه سالار
  • بسته در انتظار خلاصست جان من
    جان کندنيست بستن جان را در انتظار
  • در چنين بند لنگ مانده و لوک
    در چنين سمج کور گشته و کر
  • گر اورمزد توانا و کامران بودي
    نه در وبالش بودي نه در هبوط مقر
  • چون برافروزد حسامش در ميان معرکه
    بدسگالش در دماغ خويشتن بيند شرار
  • طبع تو بر طرب گشايد راه
    راي تو در شرف نمايد در
  • عزم تو در هر نخيزي آتشين راند سپاه
    حزم تو در هر مقامي آهنين دارد حصار
  • خاسته در کوشش از گرز گران زخم سبک
    ساخته در حمله با تيغ تنگ تير نزار
  • چون کژدم خفته شده در بيغله مشغول
    بينند خيالاتي در بيهده هموار
  • خنثي اگر نبود ز بهر چرا بود
    گه در کنار ماده و گه در کنار نر
  • مهرگان فرخ آمد بگذران صد مهرگان
    در سرور و در سرير و درختور و درختير
  • آن سيم سپيده خام در جوشن
    وز مشک سياه ناب در مغفر
  • در راحت و امن او جهان جمله
    در سايه عدل او جهان يکسر
  • در خراسان و در عراق افکن
    هر زمان از فتوح خويش آثار
  • ابرها کش به رخش در هر کوه
    سيل ها ران به تيغ در هر غار
  • تا همي بندد آب در آذر
    تا همي بارد ابر در آزار
  • طبع تو در علم درياي دمان
    کف تو در جود ابر تندبار
  • چنان بماندم در دست روزگار و جهان
    که تيغ تافته در دست مرد آهنگر
  • گر چه در و گهر قيمتي بود در کان
    وگرچه زايد از گاو دريهي عنبر
  • منم چو گوهر در سنگ خشک تن پنهان
    منم چو عنبر در گاو بحر دل مضمر
  • به دولت تو بود روح در تن حيوان
    به مکنت تو بود باده در دل ساغر
  • جهان گذارم در نيک و بد بسان قضا
    زمين نوردم در روز و شب بسان قدر
  • گر در اين هفته نزد من نايي
    در نيابيم تا به سال دگر
  • در گل آويخت اندر او و چنانک
    سبز حله ش دريده شد در بر