نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
بند خود از تپيدن چون مرغ سخت سازد
در
انتظام دنيا هر کس شتاب دارد
در
پيش رحمت حق گرد گنه چه باشد
از سيلهاي تيره دريا چه باک دارد
انگشت اعتراض است کوته ز گوشه گيران
در
خانه کمان تير بيم خطا ندارد
هرکس فتد تهي چشم
در
فکر ديگران نيست
پرواي تشنه جانان چاه دفن ندارد
عارف ز جرم مردم
در
پرده حجاب است
يوسف ز شرم اخوان روي وطن ندارد
با شوخ چشمي عشق کوه شکيب هيچ است
در
سنگ اين شرررا پنهان نمي توان کرد
خط نرسته پيداست از چهره نکويان
مو را چگونه پنهان
در
شير مي توان کرد
در
بوته رياضت يک چند اگر گذاري
قلب وجود خودرا اکسير مي توان کرد
گر گوش هوش باشد
در
پرده خموشي
صد داستان شکايت تقرير مي توان کرد
درياي بيکران را نتوان به ساحل آورد
در
نامه شوق ما را انشا نمي توان کرد
آب حيات آثار گر
در
جهان نباشد
کس عمر بي بقا را چون مستدام سازد
ناقص به صبرگردد کامل که ماه نو را
خورشيد
در
دو هفته ماه تمام سازد
چون گرد رهنوردان
در
ديده جا دهندش
آن را که خاکساري عالي مقام سازد
در
چشم آن ستمگر صائب به برگ کاهي است
هرچنداستخوانم از درد کهربا شد
آسوده بود بلبل تا گل نبود
در
باغ
بيتابي دل ما از وصل بيشتر شد
تا دل به يار پيوست ديگر نکرديادم
با سرچه کاردارد دستي که
در
کمر شد
تا شوق
در
ترقي است اميد وصل باقي است
چون مورپربرآوردمحروم از شکر شد
دل چشم بوسه زان لب
در
روزگار خط داشت
يکبارگي دهانش پوشيده از نظر شد
هرچند خوابها را سنگين کند بهاران
در
دور خط مشکين آن چشم شوختر شد
شور کلام صائب
در
عهد پيري افزود
چندان که ماند اين مي درشيشه تلخترشد
در
زلف نااميدي روي اميد باشد
صبح اميد يعقوب چشم سفيد باشد
نقش مرادعالم
در
خانه اش زند موج
آن را که بالش از خشت فرش از حصيرباشد
کف را چه وزن باشدپيش شکوه دريا
در
چشم بي نيازان دنيا حقير باشد
تا
در
بساط هستي يک مرغ مي زند بال
حاشا که ديده دام از صيد سيرباشد
هر کس که زندگي را
در
بندگي سرآورد
اميدهست از اينجا آزادرفته باشد
زين صيدگاه ما را دلبستگي به دام است
چون دام هست
در
خاک صيادرفته باشد
در
جمع کردن دل کوشش بجاست مارا
گرزين خرابه يک دل آبادرفته باشد
تن را اگر گذاري
در
عشق ما چه باشد
گراستخوان نگيري باز از هما چه باشد
عشق است مصر اعظم عقل است روستايش
زين بيش اگر نباشي
در
روستاچه باشد
هيچ است فکر صائب
در
پيش فکر ملا
با آفتاب تابان نور سها چه باشد
در
پرده غيرت ما دندان به دل فشارد
زخم ندامت ما بيرون لب نباشد
تا بي طلب نباشدمهمان نمي پذيرند
در
کيش بي نيازان حرف طلب نباشد
در
دامن شب آويزچون بسته گشت کارت
کاين جادرازدستي ترک ادب نباشد
سر چون گران شد از مي دستارگو نباشد
در
بحر گوهر از کف آثار گو نباشد
از مشت آب سردي ديگي نشيند از جوش
در
بزم مي پرستان هشيار گو نباشد
در
بزم آفرينش چشم سيه دل ما
عبرت پذير چون نيست بيدارگو نباشد
ز اهل کرم زمانه پيوسته بود مفلس
يا
در
زمانه مامرد کرم نيامد
گلهاي بوستاني بر هم نهند ديوان
ديوان خويش صائب
در
هر کجا گشايد
روشنگر وجودست پا کوفتن
در
آتش
رحم است بر سپندي کز انجمن برآيد
در
زير خاک خسرو از شرم آب گردد
هر جا که نام شيرين با کوهکن برآيد
دزديدن تبسم پيداست از لب او
آبي که
در
عقيق است ناچارمي نمايد
هرکس ز روزن دل
در
عالم است سيار
عالم به چشم مستان گلزارمي نمايد
چين جبين دنيا با داغ زردرويي
در
چشم اين خسيسان دينار مي نمايد
آن کس که
در
سراغش برهم زدم جهان را
صائب ز روزن دل ديدار مي نمايد
سفر گزين که سخن
در
وطن غريب نگردد
شکسته پاي وطن را سخن غريب نگردد
اثر ز آبله شکوه نيست
در
دل عارف
ز آرميدگي اين بحر يک حباب ندارد
در
آن محيط که من مي روم چو موج سراسر
سپهر ظرف تماشاي يک حباب ندارد
دلت ز جهل مرکب سيه شده است وگرنه
کدام خشت که
در
سينه صدکتاب ندارد
کسي که بيخبر از بحروحدت است که داند
که
در
کشاکش خود موج اختيار ندارد
به دوش و دامن مريم مسيح بارنگردد
صدف گرانيي اي از
در
شاهوار ندارد
صفحه قبل
1
...
1527
1528
1529
1530
1531
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن