167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان اوحدي مراغي

  • گفتار تو زنبور زبان از شکريني
    خط در ورق زاده زنبور کشيده
  • رندان وي از سستي بر چرخ سبق برده
    خوبان وي از مستي در عربده کوشيده
  • کنونست وقت، اوحدي، گر جواني
    چو مرغان عاشق در آيي بناله
  • زان زلف همچو زندان، تابنده در دندان
    همچون ز شب ثريا، يا خود ز ميغ ژاله
  • ماهي که مي سرايم در شوقش اين غزلها
    چشم غزال دارد، رخساره غزاله
  • از نامه فراقش عاجز شدم، چو ديدم
    زيرا نکرده بودم بحثي در آن رساله
  • در سر و سراي خود نگذاشتم الاالله
    وندر دل وراي خود نگذاشتم الاالله
  • در گفتن « لا» هر کس بگذشت ز چيزي، من
    از گفتن لاي خود نگذاشتم الاالله
  • من چون ز براي او هم خانه دين گشتم
    در خانه براي خود نگذاشتم الاالله
  • بر لوح لواي دل ننگاشم الا «هو»
    در دلق و قباي خود نگذاشتم الاالله
  • در عالم از رخ تو نشاني شده پديد
    و افتاده عالمي ز پي آن نشان همه
  • چون غنچه در هواي تو يک بارگي دليم
    چون بيد نيستيم ز عشقت زبان همه
  • بر در مي خانه اين غلغل و آن طنطنه
    چيست؟ بياور چراغ، پيش نه آتش زنه
  • آينه حق تويي، از در معني، ولي
    از نم ناموس و نام تيره شدست آينه
  • بس که به دود هوس خانه سيه کرده اي
    هيچ ندانست تافت نور در آن روزنه
  • گرت شبي به سر کوي ما گذار افتد
    مکوب در، که کسي نيست اندرين خانه
  • سر در کف پايت نهم، اي يار يگانه
    روزي که درآيي ز درم مست شبانه
  • در صورت خوبان همه نوريست الهي
    از شمع رخت مي زند آن نور زبانه
  • آنجا مطلب روزه و تسبيح، که در روي
    آواز مغني بود و جام مغانه
  • روي دلي در دو قبله راست نيايد
    مرد به يک تير چون زند دو نشانه؟
  • من نامه نبشتن را دربسته ميان، ليکن
    خود لايق اين معني در شهر دبيري نه
  • عوض آنکه به خون جگرت پروردم
    دل من بردي و خون در جگر انداخته اي
  • اي که تير بي وفايي در کمان پيوسته اي
    بار ديگر چيست کندر ديگران پيوسته اي؟
  • وقت خاموشي چو فکر اندر دلم پيچيده اي
    روز گويايي چو ذکرم در زبان پيوسته اي
  • گوش دار، اي بت که از زلف گريبانگير خود
    فتنها در دامن آخر زمان پيوسته اي