167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • آن درد نصيبم که در ايام بهاران
    رنگم گل روي سبد فصل خزان بود
  • از من به چه تقصير قدم باز گرفتي
    رفتار تو در خانه دل آب روان بود
  • صائب نشد از وصل تسلي دل خونين
    در دامن گل شبنم من دل نگران بود
  • در زير فلک چند خردمند توان بود
    هشيار درين غمکده تا چند توان بود
  • در فصل گل از بلبل ما ياد نکردند
    ديگر به چه اميد درين بند توان بود
  • از چشمه حيوان نتوان خشک گذشتن
    در ميکده تا چند خردمند توان بود
  • ديوانه مارا نخريدند به سنگي
    در کوچه اين سنگدلان چند توان بود
  • رسوايي شمع است ز پيراهن فانوس
    در پرده سخن گفتن من پرده دري بود
  • اين اشک جگر سوز که شمع از مژه افشاند
    در دامن فانوس گل تاجوري بود
  • چون پرتو خورشيد که در آينه افتد
    از عمر همين بهره من جلوه گري بود
  • در روز چسان جلوه کند کرم شب افروز
    با چهره تابان تو چون مهر برآيد
  • از دل سيهي برتوگران است غم و درد
    در آينه تار پري ديو نمايد
  • صائب ز فراق تو ز گفتار برآمد
    در فصل خزان بلبل بيدل چه سرايد
  • در هرنظر آن چهره به رنگ دگر آيد
    چون عاشق رخسار تو يکرنگ برآيد
  • در هر شکني دام تماشاست مهيا
    از زلف گرهگير تو چون دل بدرآيد
  • شد آب در گوش تو زان صبح بناگوش
    خشک از قدح شير برون چون شکر آيد
  • از خود خبر آمدنش بيخبرم کرد
    اي واي اگر از در من بيخبر آيد
  • در عالم افسرده چو دلسوخته اي نيست
    از سنگ به اميد چه بيرون شرر آيد
  • باريک چو خط شد نگه موي شکافان
    تا آن دهن تنگ که را در نظر آيد
  • حسن تو ز بسياري سامان لطافت
    در ديده هر کس به لباس دگر آيد
  • جان در ره شيرين دهنان باز که تا حشر
    آوازه فرهاد ز کوه و کمر آيد
  • از عشق به کوشش نتوان کامروا شد
    در آتش سوزنده چه از بال و پر آيد
  • چشمي که در او آب حياپرده نشين است
    از پوست برون زود چو بادام ترآيد
  • در ذکر خدا به که شود صرف چو تسبيح
    ايام حياتي که به صدسال سرآيد
  • آن خرمن گل چون ز در باغ درآيد
    سرو از لب جو چند قدم پيشتر آيد
  • در کام صدف تلخ کند آب گهر را
    حرفي که ازان لعل شکربار برآيد
  • مه کاسه دريوزه کند هاله خود را
    خورشيد تو چون در دل شب جلوه گر آيد
  • در دور لب لعل تو ياقوت ز معدن
    چون لاله جگرسوخته از سنگ برآيد
  • در روز جزا سنبل گلزار بهشت است
    عمري که به انديشه زلف تو سرآيد
  • شد آينه از ديدن رخسار تو محروم
    تا روي لطيف تو که را در نظر آيد
  • در روز چسان جلوه کند کرم شب افروز
    با روي تو چون ماه جهانتاب برآيد
  • از آه اثر در دل معشوق توان کرد
    گوهر اگر از بحر به قلاب برآيد
  • در ديده صياد بهشتي است کمينگاه
    زاهد به چه تقريب به محراب برآيد
  • گل بر در زندان زند از شرم زليخا
    چون يوسف ما بر سر بازار برآيد
  • در خلوت آيينه رخسار تو از لطف
    طوطي به گرانجاني زنگار برآيد
  • در سرمه اگر غوطه دهد چرخ جهان را
    صائب چه خيال است ز گفتار برآيد
  • در ديده حيرت زدگان فرش بود حسن
    چون عکس ز آيينه تصوير برآيد
  • در سلسله يک جهتان نيست دورنگي
    يک ناله ز صد حلقه زنجير برآيد
  • در صومعه هر کس رود از کوي خرابات
    هر چند جوانبخت بود پير برآيد
  • صائب چه اثر در دل معشوق نمايد
    آهي که ز دلهاي هوسناک برآيد
  • خون در دل ياقوت زند جوش ز غيرت
    هر جا ز عقيق لب او نام برآيد
  • آن را که بود همچو شرر ديده روشن
    در نقطه آغاز ز انجام برآيد
  • در کلبه مقصود نفس راست نمايد
    از هر دو جهان هر که به يک گام برآيد
  • در باده اگر سرمه نريزد ادب عشق
    فرياد اناالحق ز لب جام برآيد
  • در فکر اثر باش که چون دور کند چرخ
    آوازه جمع از دهن جام برآيد
  • بااينهمه آتش که نهان در جگر اوست
    صائب که گمان داشت چنين خام برآيد
  • در دايره هاله شود ماه زمين گير
    چون حسن تمام تو ز خرگاه برآيد
  • در صحبت اشراق خموش است زبانها
    رحم است به شمعي که شب ماه برآيد
  • در سينه پر ناوک ما اشک شود خون
    سيلاب نفس سوخته زين بيشه برآيد
  • در کوه غم عشق خلل راه نيابد
    چون ناخن اگر از کف من تيشه برآيد