نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
ز اندوختن دانه دل سير نگردد
در
حرص کمي خال تو از مور ندارد
در
هر دو جهان کيست کز او شرم کند عشق
نقاش حيا از رخ تصوير ندارد
دل راه
در
آن زلف گرهگير ندارد
ديوانه ما طالع زنجير ندارد
در
ديده آن کس که به معني نبرد راه
زندان بود آن خانه که تصوير ندارد
پيري نه شکستي است که اصلاح توان کرد
بر
در
زدن ازان خانه که تعمير ندارد
در
سينه هر کس که نباشد الف آه
صائب چو نيامي است که شمشير ندارد
اهل دل وحرف گله آميز محال است
در
قافله ما جرس آواز ندارد
در
پله بينايي آشوب شناسان
دريا خطر سينه پر جوش ندارد
بالين طلبان
در
خم دارند چو منصور
ورنه سر عاشق خبر از دوش ندارد
در
قلزم هستي نشود مخزن گوهر
هر کس دهن خود چو صدف پاک ندارد
در
کام نهنگ ودهن شير گريزد
صائب سر اين مردم بيباک ندارد
از ديده شورست نگهبان دل چاک
در
ظاهر اگر سينه ما چاک ندارد
در
هر قدم راه خرد کعبه وديري است
سر تا سر صحراي جنون سنگ ندارد
از شرم
در
بسته روزي نگشايد
اين قفل کليدي بجز ابرام ندارد
ما
در
هوس نام چه خونها که نخورديم
آسوده عقيقي که سر نام ندارد
در
خانه دلگير فلک چند توان بود
فرياد که خانه ره بام ندارد
صائب من وانديشه آغوش محال است
در
خلوت عشاق هوس راه ندارد
در
خدمتش استاده بپا دار مکافات
سهل است اگر فوطه ربا فوطه مابرد
قسمت به طلب نيست که با همرهي خضر
در
خاک سکندر هوس آب بقا برد
در
دست تو چون مهره موميم وگرنه
سر پنجه ما آب ز شمشير قضا برد
در
دايره چرخ ز اسباب فراغت
آسودگيي بود که مرکز ز ميان برد
از عمر سبکسير نشد غفلت من کم
در
رهگذر سيل مرا خواب گران برد
دل خون شد وآن ترک جفاکيش نيامد
در
خاک هدف حسرت آن سخت کمان برد
چون نافه نفس
در
جگر باد صبا سوخت
تا يک گره از زلف گرهگير تو واکرد
در
رهگذرش چاه شود ديده حسرت
از راستي آن کس که درين راه عصا کرد
در
معرکه عشق دليرانه متازيد
بر صفحه دريا نتوان مشق شناکرد
ساقي دهن شيشه ما باز به لب کرد
جان عجبي
در
تن ارباب طرب کرد
پيوست به گل خورشيد جهان روشني شمع
زان گريه جانسوز که
در
دامن شب کرد
در
خلوت خورشيد ز خميازه آغوش
بيطاقتي صبح مرا مست طلب کرد
در
پرده پيغام کسي بوسه نداده است
اين معني پوشيده ز پيغام تو گل کرد
رحمي به تهيدستي ما ساده دلان کن
کز شوره زمين تخم
در
ايام تو گل کرد
در
فکر سرانجام من سوخته دل باش
اکنون که خط نيک سرانجام تو گل کرد
در
قبضه فرمان نبود توسن سرکش
ناکامي من از دل خودکام تو گل کرد
هرچند که
در
پرده الفاظ نهفتم
از نامه سربسته من نام تو گل کرد
در
شوره زمين تخم فشاند چمن آرا
تا آن خط ريحان ز نمکدان تو گل کرد
روشن گهري پرده
در
راز نهان است
از چشم تو مي خوردن پنهان توگل کرد
در
پرده شب جام چو خورشيد کشيدن
چون صبح ز دستار پريشان توگل کرد
دل باز کند صحبت ياران موافق
در
خلوت دل غنچه پيکان توگل کرد
يک بار کند هر ثمري گل ز لطافت
در
هر نظري سيب زنخدان توگل کرد
از مرگ محال است شود تلخ دهانم
زان قند که لطف تو
در
آب گهرم کرد
رفتار تو از آب روان گرد بر آورد
رخسار تو خون
در
جگر لاله ستان کرد
گر دامن وحشت ادب عشق نگيرد
خون
در
دل بيرحمي صياد توان کرد
فرياد که
در
سينه من بر سر هم غم
چندان نفتاده است که فرياد توان کرد
دستي که گل آلود شد از سبحه تزوير
چون
در
کمر رشته زنار توان کرد
در
معرکه عشق که گردون سپر انداخت
با بيجگري صبر چه مقدار توان کرد
گر جوشن تسليم بود خواب فراغت
در
کام نهنگ و دهن شير توان کرد
شوريده تر از سيل بهارم چه توان کرد
در
هيچ زمين نيست قرارم چه توان کرد
در
بيضه چه پرواز کند مرغ چمن گرد
زنداني اين سبز حصارم چه توان کرد
ديگر نکند خير به محراب عبادت
در
پاي خم آن کس که شبي را بسر آورد
خوش باش که
در
دامن صحراي قيامت
شد کشت کسي سبز که دامان ترآورد
صفحه قبل
1
...
1522
1523
1524
1525
1526
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن