167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • دل ساده در قلمرو صورت نمي شود
    تا نقش هست آينه خلوت نمي شود
  • هر موج مي کليد در باغ تازه اي است
    کيفيت شراب مکرر نمي شود
  • صائب چو موج هرکه ز جان دست را نشست
    در بحر بي کنار شناور نمي شود
  • بال شکسته است کليد در قفس
    اين فتح بي شکستگي پر نمي شود
  • دستي که از دو کون نشويند همچو موج
    در گردن محيط حمايل نمي شود
  • چون قبله گاه حاجت عالم همين درست
    صائب چرا گداي در دل نمي شود
  • در سجده خداست تنومندي بقا
    تا حلقه است زور کمان کم نمي شود
  • لب بسته در محيط، صدف کرد زندگي
    قانع رهين منت حاتم نمي شود
  • در کوي عشق درد وبلا کم نمي شود
    از باغ خلد برگ ونوا کم نمي شود
  • چين در کمند زلف فکندن براي چيست
    سنگ از فلاخن تو گريزان نمي شود
  • در دل گره ز زلف تو داريم شکوه ها
    کوتاه حرف ما به شنيدن نمي شود
  • از شرم خويش در پس ديوار مانده ايم
    ورنه نقاب مانع ديدن نمي شود
  • خم در خم سپهر، عبث آه کرده است
    کم زور اين کمان به کشيدن نمي شود
  • در گوهر لطيف بود آب بيقرار
    حيرت حجاب اشک چکيدن نمي شود
  • در حسن نقش تن ندهد دل چو ساده شد
    آيينه روشناس به ديدن نمي شود
  • تا نيم قطره در قدح آبروي هست
    قطع نظر ز آب بقا مي توان نمود
  • در روزگار صبح بنا گوش آن نگار
    پيشين، نماز صبح ادا مي توان نمود
  • سر پنجه تصرف اگر در نگار نيست
    گل را ز رنگ وبوي جدا مي توان نمود
  • هر بلبلي که بوي گل از خار نشنود
    در بر گريز نکهت گلزار نشنود
  • چون گل بساط پهن نمودن ز سادگي است
    در گلشني که غنچه صداي درا دهد
  • صائب ز دست وپا بگذر در طريق عشق
    تا بال وپر ترا عوض دست وپا دهد
  • در دل کسي که راه هوا وهوس دهد
    آيينه را به دست پريشان نفس دهد
  • از غفلت است ريشه دواندن به مغز خاک
    در گلشني که غنچه صداي جرس دهد
  • در پرده غنچه برگ سفر ساز مي دهد
    شبنم عبث چه آينه پرداز مي دهد
  • در بزم عشق کيست که سازد صدا بلند
    اينجا سپند سرمه به آواز مي دهد
  • امروز در قلمرو جرأت دل من است
    کبکي که سينه طرح به شهباز مي دهد
  • هر کس سخن به دشمن انصاف مي دهد
    در دست زنگي آينه صاف مي دهد
  • تا چند ناله در جگر ريش بشکنم
    اين خار داد آبله دل نمي دهد
  • زنهار حلقه بر در چرخ دني مزن
    کاين سنگدل جواب به سايل نمي دهد
  • هرچند شد ز حلقه خط پاي در رکاب
    زلفش همان به دست عنانم نمي دهد
  • در زير لب مراست سخنهاي آتشين
    چون شمع اشک وآه امانم نمي دهد
  • ديگر چه واقع است که آن چشم خوابناک
    در پرده رطلهاي گرانم نمي دهد
  • خال تو در گرفتن دلهاي بيقرار
    فرصت به هيچ مور مياني نمي دهد
  • در هيچ بوسه نيست که آن لعل روح بخش
    جاني نمي ستاند و جاني نمي دهد
  • در صحن کعبه قبله نما چون خرد کسي
    گردون متاع يوسفيم را چنان خريد
  • زانها که طرح باغ فکندند در جهان
    آن سربلند شد که نهال خزان خريد
  • در طبع هر که تازگيي بود چون گهر
    گوهر ز کلک صائب شيرين زبان خريد
  • در سينه حکمتي که فلاطون ذخيره داشت
    قالب تهي چو کرد به بنت العنب رسيد
  • از بوي پيرهن گذرد آستين فشان
    در مغز هر که بوي کباب جگر رسيد
  • گرديد پست همتم از پستي فلک
    در تنگناي بيضه مرا بال وپر رسيد
  • ايمن ز انقلاب شود آب در گهر
    آسوده رهروي که به صاحب نظر رسيد
  • با آن که تيغ غمزه او در نيام بود
    زخمش به مغز پيشتر از استخوان رسيد
  • از يک نگاه خون جهاني به خاک ريخت
    در يک گشاد تير به چندين نشان رسيد
  • فردي نمانده بود ز مجموعه حواس
    در فرصتي که نوبت عشرت به من رسيد
  • شد مهربان سپهر به من آخر حيات
    در وقت صبح خواب فراغت به من رسيد
  • هر نشأه اي که در جگرخم ذخيره داشت
    يک کاسه کرد عشق چونوبت به من رسيد
  • در يوزه فروغ نکردم ز مهر وماه
    اين روشني ز عالم ديگربه من رسيد
  • سرو ترا ز سايه چکد آب زندگي
    گر ديد خضر هر که در اين سايه واکشيد
  • در خنده اي که از ته دل نيست فيض نيست
    بيهوده غنچه منت باد صبا کشيد
  • در چشم بي نيازي ما کار ميل کرد
    گردون اگر به ديده ما توتيا کشيد