167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان اوحدي مراغي

  • در و ديوار ز جور تو به فرياد آمد
    حسن عهد تو بنگذاشت که من بخروشم
  • بلبان شکرين خودم از دور بپرس
    که نگنجد تن و اندام تو در آغوشم
  • خلق از براي دانه به دام اوفتاده، من
    در دانه دل نبستم و از دام فارغم
  • فارغ نشستن تو به ايام ساعتيست
    آن کس منم که در همه ايام فارغم
  • کنون که در پي آزار من کمر بستي
    مباش بي خبر از ناله هاي زار دلم
  • دل مرا ز برت راه باز گشت نماند
    ز سيل گريه، که افتاد در گذار دلم
  • آتش عشق تو از سينه من ننشيند
    مگر آن روز که در خاک نشاني بدنم
  • در آينه جز رويي ننمود مرا، زين رو
    اي کاج! بدانم تا: بر روي که حيرانم؟
  • گفتا: بتو ميمانم، در خود چو نظر کردم
    جز دوست نميماند، گويي: به که ميمانم؟
  • تا از دگري گويم، درويشم و او سلطان
    چون بر در او پويم، درويشم و سلطانم
  • آن صيد که ميجستم، هر چند به دام آمد
    ديگر بدواند پر در کوه و بيابانم
  • مرا ديوانه ميدارد سر زلف پريرويي
    که گر با من در آرد سر، کند حالي سليمانم
  • ازين انديشه در دامن کشيدم پاي صد نوبت
    اگر ياد سر زلفش نمي گيرد گريبانم
  • کشيدم پاي در دامن، مگر مجموع دانم شد
    کنون خود را همي بينم که: مجموعي پريشانم
  • در غمت گر نشکنم خود را، مرنج
    آدمي را ننگ و نامست ، اي صنم
  • سرزنش مي کندم عقل که: در عشق مپيچ
    بروم چاره اين عقل ريايي بکنم
  • گر در خور سازم شوي پنهان بسازم کار تو
    ور لايق رازم شوي پوشيده پيغامت کنم
  • خويش را ديوانه سازم، تا بدين صحبت مگر
    خلق را در حلقه زلف سمن سايت کنم
  • سجاده گر مانع شود، حاليش بفروشم به مي
    تسبيح اگر زحمت دهد، در حال زنارش کنم
  • رقيب اگر چه بر آن در ملازمست ولي
    سگ استخوان خورد و من شکار خويش کنم
  • تير تدبير تو در کيش ندارم، چه کنم؟
    سپر جور تو با خويش ندارم، چه کنم؟
  • گشت قربان غمت اوحدي و مي گويد:
    تير تدبير تو در کيش ندارم چه کنم؟
  • چون شد شکسته کشتي صبر من در آب عشق
    خود را بهرچه هست گرفتار ميکنم
  • چو در خانه آيي، شوم خاک تو
    چو بيرون روي، پاسباني کنم
  • ز لعل تو يک بوسه در کار کن
    که چون اوحدي درفشاني کنم