نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
عشق سرمست است و دائم
در
حضور
عقل مخمور است از آن
در
گفتگوست
موج
در
دريا روان گردد مدام
آب جويد همچو ما
در
جستجوست
در
خرابات عشق مست و خراب
دست
در
دست ساقي سرمست
در
دلم عشق ودر سرم سوداست
در
نظر يار وجام مي بر دست
اين همه رفتند
در
راه خدا
در
چنين ره نقش يک پي هست نيست
عشق سلطان است و ملک دل گرفت
مثل او
در
بحر و
در
بر هست نيست
بر
در
ميخانه مست افتاده ايم
همچو ما
در
هيچ درگه هست نيست
مرو با زاهد رعنا
در
اين ره
که ايشان را
در
اين ره پابجا نيست
در
هواي آفتاب روي او
دربه
در
گشتيم واز وي گرد نيست
در
دل هرکه عشق جانان نيست
مرده دانش که
در
تنش جان نيست
مجدد نمايد ترا
در
ظهور
ولي
در
بطون نام تجديد نيست
در
محيطي که ما
در
آن غرقيم
هيچ پايان مجو که پايان نيست
بحري است طبع سيد و پر
در
شاهوار
گر
در
سخن گهر بفشاند غريب نيست
در
بحر گهر بود وليکن
چون
در
يتيم ما گهر نيست
کي بيابد نيک نامي
در
جهان
هرکه او
در
عاشقي بدنام نيست
در
خرابات مغان مستان بسي است
همچو من مستي
در
اين ايام نيست
زود بيدار شو
در
آ
در
راه
تو بخوابي و کاروان بگذشت
در
خرابات مي کند دستان
هرکه
در
عشق بي سروپا گشت
در
صومعه يک دم نتوانيم نشستن
برخاک
در
ميکده صد سال توان خفت
بگرفت آتشي و
در
ما زد
سوخته بوديم،
در
زمان بگرفت
خلوت عشق است و رندان
در
حضور
در
به غير عاشقان بربسته باد
در
هواي آنکه يابد باد بوي آن نگار
بر
در
هر خانه روي خويشتن بنهاد باد
هر که
در
درياي بي پايان فتاد
همچو ما
در
بحر بي پايان فتاد
ذوق ما
در
جهان نمي گنجد
حال ما
در
بيان نمي گنجد
در
دل عاشقان خوشي گنجيد
آنکه
در
جسم و جان نمي گنجد
بود و نابود
در
نمي گنجد
مايه و سود
در
نمي گنجد
ازل همچون ابد بودند اينجا
در
اينجا جز عنايت
در
نگنجد
در
دار وجود اين و آن است
در
کتم عدم نه نيک و نه بد
بحري است وجود نعمت الله
گاهي
در
جزر و گاه
در
مد
همچو سرگشته اي به گرما
در
روز و شب
در
عذاب مي گردد
سيد ما با تو بگويم که کيست
در
بر ما آينه اي
در
نمد
در
هواي نعمت الله غنچه سيراب گل
در
گلستان همچو مستان جامه بر خود مي درد
از ساده دلي آينه بنمود جماعت
در
آينه
در
خود نگراني چه توان کرد
هر گدائي که بود بر
در
سلطان دايم
همچو ما
در
دو جهان حکم روانش باشد
مي چو
در
جام ريخت ساقي ما
هر چه
در
جام باشد آن پاشد
در
هوايش آب چشم ما بهر سو رونهاد
ديده تر دامنش دامن
در
آبش مي کشد
سرفرازي
در
ميان ما نيافت
هر که را سر
در
سر سودا نشد
در
حريم عشق عاشق ره نبرد
در
ره عشق تو تا پويا نشد
در
دل من غير او را راه نيست
خانه خالي ورا
در
بسته شد
نقد قلبم
در
آتش عشقش
گرم گرديد و
در
گداز آمد
در
خرابات مغان ياران ما
بر
در
ميخانه مست افتاده اند
در
عرصه ملاحت ميدان حسن دوست
دلها چو گوي
در
خم چوگان کشيده اند
آتشي از عشق او
در
بزم ما افروختند
عود جان عاشقان
در
مجمر ما سوختند
گوئي شرابخانه
در
بسته اند يا نه
آري درين زمانه آن
در
به ما گشودند
ياران رند سرمست
در
پاي خم فتادند
سرها نهاده بر خاک گوئي که
در
سجودند
عاشقاني که
در
جهان باشند
همچو جان
در
بدن روان باشند
بحر
در
جوش و باده
در
کار است
بر چه باشد که بحريان غرقند
اگر آئينه اي روشن محبي
در
نظر آرد
خود و محبوب
در
يکجا نشسته روبرو بيند
در
گلستان سيد خوش بلبلان مستند
هر گل که او بچيند
در
گل گلاب بيند
اي عقل برو از
در
ميخانه که رندان
مستند و به امثال تو اين
در
نگشايند
صفحه قبل
1
...
150
151
152
153
154
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن