نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
گودم مزن ز خشکي سودا که ناقص است
در
هر رگي که نشتر فصاد نشکند
دستي نشد دراز بر اين گرد خوان که ني
در
ناخنش قلمرو ايجاد نشکند
پا چون شراب بر سر مستان نمي نهد
در
زير پا سري که چو انگور نشکند
عاجز نواز باش که
در
ديده هاشکر
شيرين ازان بود که دل مور نشکند
آزاده آن رونده که با کوههاي درد
در
زير پاي او کمر مور نشکند
در
دور خط دهان توشيرين کلام شد
گرد شکر ز قافله مور شد بلند
پروانه نجات به دست آورد چو شمع
دستي که
در
دل شب ديجور شد بلند
در
ديده ستاره نمک ريخت خواب تلخ
از خنده نهان که اين شور شد بلند
در
هيچ تربتي نبود شمع خانه زاد
از خاک کشتگان تو اين نور شد بلند
يکباره بستن
در
انصاف خوب نيست
ديوار باغ را مکن اي باغبان بلند
دور قدح به مرکز ما مي شود تمام
در
محفلي که ساغر مرد آزما زنند
سنگ ملامتي که به روشندلان رسد
گيرند از هوا
در
صلح وصفا زنند
در
روزگار زلف پريشان نواز او
سبزان باغ شانه به کاکل نمي زنند
شکر به کام زاغ فشانند بي دريغ
در
استخوان مضايقه هابا هما کنند
چون اژدها کليد
در
گنج گوهرند
وز بهر نيم حبه جدل با گدا کنند
بر هر طرف که روي نهند اين سيه دلان
در
آبروي ريخته خود شنا کنند
چون برق تيغ نعل زوالش
در
آتش است
کسب سعادتي که ز بال هما کنند
نتوان به خواب دردل شب فيض صبح يافت
کاين
در
به روي ديده بيدار واکنند
آزادگان که دست به عالم فشانده اند
سير بهشت
در
دل بي مدعاکنند
جمعي که قطع راه به مژگان تر کنند
چون رشته دست
در
کمر صد گهر کنند
در
هر دلي که شور محبت زياده است
شکر لبان به خنده نمک بيشترکنند
در
دور خط سبز مگر صائب اين گروه
رحمي به حال عاشق خونين جگر کنند
عالم ز خون مرده انگور شد خراب
اي واي اگر چکيده دل
در
سبو کنند
جاي درست
در
جگر مانمانده است
چندان که دلبران سر مژگان فرو کنند
آنها که
در
مقام رضا آرميده اند
کفران نعمت است بهشت آرزو کنند
روزي که زخم کاهکشان را رفوکنند
بر روي چاک سينه ما
در
فروکنند
دردي کشان ز آينه خشت ديده اند
رازي که
در
حقيقت آن گفتگو کنند
صائب گهر به چشم صدف مردمک شود
در
بحر اگر گليم مرا شستشو کنند
در
اولين نگاه به معراج مي رسند
عشاق اگر نظاره بالاي او کنند
در
آتش است نعل دل داغ ديدگان
تا همچو لاله جاي به صحراي اوکنند
در
مکتبي که عشق اديب است کودکان
مشق ستم به خامه فولاد مي کنند
عشق مجاز ابجد عشق حقيقت است
در
عالمي که اهل دل ارشاد مي کنند
صائب جماعتي که سوارند بر سخن
در
کوه قاف صيد پريزاد مي کنند
دارد کباب سينه سيراب خضر را
خوني که عاشقان تو
در
جام مي کنند
غفلت نگر که
در
ره نقش سبک عنان
دلهاي همچو آينه را دام مي کنند
صائب زمانه اي است که خاصان روزگار
در
راه ورسم پيروي عام مي کنند
صائب چه فتنه اي تو که چون زلف گلرخان
در
گوش حلقه هازبيان تو مي کنند
در
راه چون پياده حج خرج مي شوند
جمعي که فکر توشه عقبي نمي کنند
سستي مکن که راهنوردان کوي عشق
در
خواب مرگ نيز کمر وانمي کنند
در
حشر چشم بسته سر از خاک برکند
اينجا کسي که صاحب ديدش نمي کنند
دارند التفات به هر کس شکرلبان
بي زهر
در
پياله نبيدش نمي کنند
از آه عندليب محابا نمي کنند
اين غنچه ها که
در
بغل خار مي روند
آنان که قد کنند دوتا پيش چون خودي
در
خانه کمان هدف تير مي شوند
صائب ز زخم شير مکافات غافلند
صيد افکنان که
در
پي نخجير مي شوند
ديوانگي است قفل
در
رزق راکليد
عاقل مشو که سنگ به عاقل نمي دهند
پنهان مکن چو بيجگران روي
در
سپر
از حفظ حق ببين چه سپرها همي دهند
در
پايتخت عشق که تاج است بي سري
بيرون رو از ميان که کمرها همي دهند
يک بار رو چرا به
در
دل نمي کنند
اين ناکسان که زحمت درها همي دهند
در
پيري از گراني غفلت مباش امن
خواب گران به وقت سحرها همي دهند
آماده شکست خودم زير آسمان
چون دانه اي که
در
دهن آسيا بود
صفحه قبل
1
...
1517
1518
1519
1520
1521
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن