167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • پريشان چند در وحشت سراي آب و گل کردم
    دل از دنبال من گردد من از دنبال دل گردم
  • کباب نسر طاير مي کند خون گريه از شوقم
    من ناکس چو کرکس در پي مردار مي گردم
  • اگر چه نقش ديوارم به ظاهر در گرانخوابي
    اگر رنگ از رخ گل مي پرد بيدار مي گردم
  • ندارد ريشه در خاک تعلق گردباد من
    خس و خاشاک هستي را به هم پيچيده مي گردم
  • در آن وادي که گل از زخم خارش مي توان چيدن
    ز کوته ديدگي با دامن برچيده مي گردم
  • مرا روزي که آن خورشيد سيما در نظر آيد
    چو اشک خود تمام شب به گرد ديده مي گردم
  • به قدر آشنايان از خرد بيگانه مي گردم
    اگر خود در نيابم يک زمان ديوانه مي گردم
  • اگر چه همچو بو در زيريک پيراهنم با گل
    نسيمي گر وزد بر من ز خود بيگانه مي گردم
  • زمام ناقه ليلي است هر موج سراب او
    در آن وادي که چون مجنون من ديوانه مي گردم
  • نيم نوميد از عقبي گر از دنيا گره خوردم
    در آنجا باز خواهم شد اگر اينجا گره خوردم
  • گرفتم نيست در پيراهن من چاک رسوايي
    ز مشت خون خود چون گرگ تهمت را دهن بندم
  • به نامم خاتم شه در غريبي خانه مي سازد
    چرا دل چون عقيق از ساده لوحي بر يمن بندم
  • ز چشم زخم کثرت دور با خود خلوتي دارم
    که در بر روي ماه مصر و بوي پيرهن بندم
  • به اين افسره طبعان صحبت من در نمي گيرد
    اگر چون شمع آتش بر زبان خويشتن بندم
  • زبان در کام چون پيکانم از خشکي نمي گردد
    لب خشک از تکلم چون لب سوفار مي بندم
  • ز چشمم روي مي تابد ز حرفم گوش مي گيرد
    نگه در چشم مي دزدم لب از گفتار مي بندم
  • کمر در خون من صد عندليب مست مي بندد
    گل داغي اگر بر گوشه دستار مي بندم
  • تو در آيينه از نظاره خود کام دل بستان
    که از ديدار، من با وعده ديدار خرسندم
  • گراني مي کند ناز طبيبان بر دل زارم
    به درد بي دواي خود در من بيمار خرسندم
  • ندارد دانه در دنبال چشم برق چون خرمن
    چو موران من به رزق اندک از بسيار خرسندم
  • به روي نقطه دل باز مي گرديد اگر چشمم
    به گرد خويشتن در طوف چون پرگار مي بودم
  • تلاش عزت دنيا مرا افکند در خواري
    عزيز هر دو عالم مي شدم گر خوار مي بودم
  • درين مدت که زير سايه گردون بسر بردم
    نهالي مي شدم گر در ته ديوار مي بودم
  • زبان تا بود گويا، تيغ مي باريد بر فرقم
    جهان دارالامان شد تا زبان در کام دزديدم
  • بغير از گريه تلخ ندامت چيست در دستم
    چو گل زين دفتر رنگين که من بر يکدگر چيدم
  • نشد يک بار آن سرو روان در زير پا بيند
    به زير پاي او چون آب چنداني که غلطيدم
  • که از آزاد مردان دارد اقبال چنين صائب
    که در ساعت ربودند از کفم بر هر چه لرزيدم
  • دو عالم طاق نسيان شد مرا در ديده بينش
    از آن روزي که من طاق دو ابروي ترا ديدم
  • نهفتم در رگ جان کفر را چون شمع، ازين غافل
    که خواهد از گريبان سر برون آورد زنارم
  • به زور بردباريها به خود هموار مي سازم
    درشتي مي کند چون آسيا هر کس که در کارم
  • چنان سرگرميي از شوق آن گلگون قبا دارم
    که بر گل مي خرامم خاراگر در زير پا دارم
  • چو بوي گل نمي گردد به دامن آشنا پايم
    به ظاهر گر چه دست و پاي کوشش در حنا دارم
  • هواي عالم آزادگي کم مختلف گردد
    از آن چون سرو من در چار موسم يک قبا دارم
  • اگر چه خاکسارم، آسمان را گوش مي مالم
    به اين پستي عجب دستي بلندي در دعا دارم
  • ز فکر خنجر مژگان او بيرون نمي آيم
    اگر در سايه بيدم به زير تيغ جا دارم
  • خبر شرط است اي دشمن ز خاک آستان او
    مکن کوتاه پايم را که دستي در دعا دارم
  • به ظاهر گر چه مهري بر لب خاموش خود دارم
    حباب آسا محيطي در ته سرپوش خود دارم
  • ندارد اختياري آسمان در سير و دور خود
    که اين خمخانه را من بيقرار از جوش خود دارم
  • نمي آسايد از مشق کشاکش رشته جانم
    اگر چه بحر را چون موج در آغوش خود دارم
  • سراپا يک دهن خميازه ام صائب از حيراني
    اگر چه ماه را چون هاله در آغوش خود دارم
  • ز خوي نازک آن سيمبر چندان حذر دارم
    که ياد سر کند دستي که با او در کمر دارم
  • چو خواهد گشت آخر بيستون لوح مزار من
    چه حاصل زين که چون فرهاد دستي در هنر دارم
  • نظر برداشت شبنم در هواي آفتاب از گل
    به اميد که من از عارض او چشم بردارم
  • زجنت مي کند دلسرد مرغان بهشتي را
    گلستاني که من از فکر او در زير پر دارم
  • اگر چه مي زند ناخن به دلها ناله بلبل
    چو ني من در خراش سينه ها دست دگر دارم
  • ز وحشت، خانه صياد داند سايه خود را
    غزالي را که من چون دام در مد نظر دارم
  • به همواري مشو از بحر لنگر دار من ايمن
    که تيغ آبدار موج در زير سپر دارم
  • زدم تا پشت پا مردانه نعلين تعلق را
    ز هر خاري درين وادي بهاري در نظر دارم
  • مرا بگذار چون پروانه تا آتش زنم در خود
    که بهر گرد سر گشتن پر و بال دگر دارم
  • مرا نتوان به شيريني چو طوطي صيد خود کردن
    که در دل از شکست آرزو تنگ شکر دارم
  • به صورت گر چه بر رخسار مه رويان نظر دارم
    ولي در عالم معني نظر جاي دگر دارم
  • ز مشت خاک آتشدست من دامن کشان مگذر
    که چون خشت خم مي فتنه ها در زير سر دارم
  • به خاموشي ز سر وا مي کند شور قيامت را
    سر شوريده اي کز فکر او در زير پر دارم
  • نمايد مهر و کين يک جلوه در آيينه پاکم
    ز لوح ساده ناز طوطي از زنگار بردارم
  • اگر از شکوه خاموشم نه خرسندي است، مي خواهم
    که در ديوان محشر مهر ازين طومار بردارم
  • تو بهر جنتي در کار زاهد، من براي او
    تو دل جاي دگر داري و من جاي دگر دارم
  • به هر جانب که روآورم شکستم بر شکست آيد
    هميشه همچو رنگ عاشقان رو در خزان دارم
  • زبان گندمين نان مرا پخته است در عالم
    چرا چون خوشه گردن کج به پيش اين و آن دارم
  • به من از رخنه ديوار، خود را مي رساند گل
    چه لازم دامن در يوزه پيش باغبان دارم
  • شبستان جهان را روش از صدق بيان دارم
    که من از راستي چون شمع آتش در دهان دارم
  • به زخمي چون توانم شد از آن ابرو کمان قانع
    که من در خاک صد صبح اميد از استخوان دارم
  • مرا چون سرو بي حاصل از آزادي بس اين حاصل
    که برگ عيش ايام بهاران در خزان دارم
  • نشاط غربت از دل کي برد حب وطن بيرون
    به تخت مصرم اما جاي در بيت الحزن دارم
  • بخند اي آفتاب از شهرت از پيشاني بختم
    که من از شام غربت روي در صبح وطن دارم
  • مگر امروز مهر از مشرق مغرب برون آمد
    که با خورشيد رويي جاي در يک پيرهن دارم
  • مگر از ابر ظلمت کوکب بختم برون آمد
    که امشب کرم شب تابي در آغوش لگن دارم
  • از آن بوي پيراهن به ياد يوسفم قانع
    که چشمي نيست در دنبال اين نعمت که من دارم
  • ز غربت ديگران را داغ اگر بر دل بود صائب
    به دل چون لاله من داغ غريبي در وطن دارم
  • چرا از سايه خود چون غزال از شير نگريزم
    گمان مشک در خود همچو آهوي ختن دارم
  • زه آه سرد خالي نيست هرگز سينه ام صائب
    که راسي شب بود در خانه مهتابي که من دارم
  • چه سازد گرد کلفت با دل شادي که من دارم
    ندارد پاي در گل سروآزادي که من دارم
  • گريبان چاک سازد پرده گوش فلکها را
    از آن بيداد گر در سينه فريادي که من دارم
  • به من کفرست در شرع محبت تهمت نسيان
    که ذکر خير احباب است اورادي که من دارم
  • از آن در غورگيها مويز انگور من صائب
    که بر نگرفت از من چشم استادي که من دارم
  • کند گر در نوازش کارفرما کو تهي با من
    ز ذوق کار مزدش مي رسد کاري که من دارم
  • سبک کرده است در ميزان من سد سکندر را
    به پيش روي خود از جسم ديواري که من دارم
  • تماشاي بهشت از خانه ام بيرون نمي آرد
    ز داغ آتشين در سينه گلزاري که من دارم
  • کند خون در جگر بسيار نعمتهاي الوان را
    درين مهمانسرا چشم و دل سيري که من دارم
  • ز خجلت آه بي تاثير من در دل بود دايم
    ز ترکش بر نيايد از کجي تيري که من دارم
  • شراب کهنه در پيري مرا دارد جوان دايم
    که دارد از مريدان اين چنين پيري که من دارم
  • مگر در خواب بيند کعبه مقصود را صائب
    درين وادي ز عزم سست شبگيري که من دارم
  • نمي آيد برون از پرده آوازي که من دارم
    کند مضراب را خون در جگر سازي که من دارم
  • نيايد هر زه نالي چون سپند از من درين محفل
    همين در سوختن مي خيزد آوازي که من دارم
  • چو گل آخر گريبان مرا صد چاک مي سازد
    به رنگ غنچه در دل خرده رازي که من دارم
  • نمي آيد ز من چون چشم بر گرد جهان گشتن
    همين در خانه خويش است پروازي که من دارم
  • ز حيرت صيقلي گرديده چون آيينه چشم من
    ندارد خواب ره در ديده بازي که من دارم
  • فلک را منزل نقل مکان خويش مي داند
    گره در سينه اين آه سبکتازي که من دارم
  • به چشم بسته در خون مي کشد صيدي که مي خواهد
    ز بس گيرنده افتاده است شهبازي که من دارم
  • تماشاي بهشت از خلوتم بيرون نمي آرد
    به است از جنت در بسته زنداني که من دارم
  • دم گرمي طمع از ناله هاي آتشين دارم
    که مشکل عقده ها در پيش از آن چين جبين دارم
  • دمي صد بار در اشک را بر چشم مي مالم
    تهيدستم، چه سازم يادگار دل همين دارم
  • مرا بي همدمي مهرلب و بند زبان گشته
    وگرنه ناله ها چون ني گره در آستين دارم
  • نيم ايمن ز تيغ انتقام چرخ کم فرصت
    چو مينا خنده را با گريه در يک آستين دارم
  • ز پاس دل مشو در زلف عنبر فام خود غافل
    که روشن اين شبستان راز آه آتشين دارم
  • شود مقبول در درگاه حق چون سجده شکرم
    که داغ لعنت از درگاه دو نان بر جبين دارم
  • درين گلزار چون گل خرده خود جمع چون سازم
    که از هر شبنم او چشم شوري در کمين دارم
  • نگردد چون به چشمم عالم روشن سيه صائب
    که رو در مردمان از نامجويي چون نگين دارم
  • نيند اين بسته چشمان لايق تشريف پيراهن
    و گر نه بوي يوسف چون صبا در آستين دارم
  • به اوراق پر و بالم ز غفلت سرسري مگذر
    که من از سايه دولت چون هما در آستين دارم
  • مدار از من دريغ اي ابر رحمت گوهر خود را
    که من چون تاک صد دست دعا در آستين دارم