167906 مورد در 0.20 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در ناف حسن سعي شود مشک عاقبت
    خوني که صيد دردل صياد مي کند
  • عاجز چو سبزه ته سنگ است دردلت
    آهم که ريشه در دل فولاد مي کند
  • خواهد ثواب بت شکنان يافت روز حشر
    هر کس که در شکست من امداد مي کند
  • مرغي که شد زکاهلي از دست دانه خوار
    در آشيان ز کنج قفس ياد مي کند
  • در انتقام هند اياز سياه چشم
    خاک سيه به کاسه محمود مي کند
  • مژگان اشکبار شود موي برتنش
    در هر دلي که ناله من کارمي کند
  • دستي که شد بريده ز دامان اختيار
    چون بهله دست در کمر يارمي کند
  • دل را نکرده جمع شود هر که گوشه گير
    در خانه سير کوچه وبازار مي کند
  • چون شمع از زياده سريها لباس دوست
    سر در سر علاقه زرتارمي کند
  • غير از سپند سوخته جان در حريم او
    ديگر که ياد صائب مجهور مي کند
  • صائب زخط سبز نکويان در اصفهان
    سير بهار خطه کشمير مي کند
  • موج سراب پاي به دامن شکسته اي است
    در واديي که وحشت ما سير مي کند
  • اين دولتي که دل به دوامش نهاده اي
    چون سايه در رکاب هما سير مي کند
  • شب در ميان رود به زمين سياه هند
    رنگين سخن به پاي حنا سير مي کند
  • تمکين ترا بجاست ز سنگين دلان که حسن
    در دامن تو تربيت ناز مي کند
  • در گوشمال عمر سر آمد مگر قضا
    ما را براي بزم دگر ساز مي کند
  • هرسرمه اي که هست درين خاکدان سپهر
    در کار طوطيان سخنسازمي کند
  • در بوستان چو برگ خزان ديده بي رخت
    رنگ شکسته است که پرواز مي کند
  • باطل شود اگر چه به اعجاز سحرها
    در سحر چشم شوخ تو اعجازمي کند
  • دارد کسي که فکر اقامت درين جهان
    در رهگذار سيل کمر باز مي کند
  • در بر گريز بلبل رنگين خيال ما
    سير چمن به زير پر خويش مي کند
  • دنبال چشم هر که زند قطره چون حباب
    سر در سر هواي سر خويش مي کند
  • گردي که از گراني تعمير شد خلاص
    در پيش پيش سيل فنا رقص مي کند
  • داريم عالمي ز خيالش که نه سپهر
    در تنگناي سينه ما رقص مي کند
  • ما مانده ايم در ته ديوار ورنه کاه
    از اشتياق کاهربا رقص مي کند
  • هر چند پا ز کوي خرابات مي کشم
    دستي بلند در طلبم تاک مي کند
  • از سر گذشته تو چو قمري ز طوق خود
    در بيضه فکر حلقه فتراک مي کند
  • در راه عشق دام عمارت مکن به خاک
    از لامکان گذشته مکان را چه مي کند
  • در خشکسال آب گهر کم نمي شود
    بخل فلک به اهل قناعت چه مي کند
  • باران بي محل ندهد نفع کشت را
    در وقت پيري اشک ندامت چه مي کند
  • در کان لعل لاله سيراب گو مباش
    شمع و چراغ خاک شهيدان چه مي کند
  • دندانه گشت ودردل سخت تو ره نيافت
    آهي که رخنه در جگر خاره مي کند
  • ريزش چو شيشه هرکه به آوازه مي کند
    در هرپياله زخم مرا تازه مي کند
  • رخسار چون بهشت تو در هر نظاره اي
    ايمان من به خلد برين تازه مي کند
  • سيلي که خو به گردکدورت گرفته است
    در بحر ياد گوشه ويرانه مي کند
  • گردي ز آفرينش عالم پديد نيست
    در عالمي که دلبر ما جلوه مي کند
  • حج پياده در قدم اهل دل بود
    صائب چرا زيارت دلها نمي کند
  • در رستخيز رو به قفا حشر مي شود
    اينجا کسي که پشت به دنيا نمي کند
  • اينجا اگر به دانه نبندي دهان مور
    در زير خاک با تو مدارا نمي کند
  • در سايه حمايت عشق است جان ما
    ما را زبون خود غم دنيا نمي کند
  • داغي که هست در جگر قدردان عشق
    با آفتاب وماه برابر نمي کند
  • در کندن بناي گرانسنگ ظالمان
    سيلاب کار يک مژه تر نمي کند
  • از پاکدامنان نکند حسن اجتناب
    گل با صبا مضايقه در بو نمي کند
  • در تيغ نيست جوهر اقبال مردمي
    کاري که چشم مي کند ابرو نمي کند
  • قارون به زير خاک همان در ترددست
    حرص زر از بخيل جدايي نمي کند
  • گوش سخن پذير طلب کن که عندليب
    در برگريز نغمه سرايي نمي کند
  • صد رخنه در حصار تن افتاد چون قفس
    غافل هنوز فکر رهايي نمي کند
  • نور کلام صدق جهانگير مي شود
    در پرده صبح چهره گشايي نمي کند
  • صائب اگر چه در قفس آهنين فتد
    از خود گسسته فکر رهايي نمي کند
  • در موج خيز غم دل آزاد نشکند
    جوهر طلسم بيضه فولاد نشکند