نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
در
چشم بستن است تماشاي هر دوکون
اين کور باطنان ز تماشاچه ديده اند
در
خيرگي نگاه مرا نيست کوتهي
روي ترا نظاره گداز آفريده اند
عالم سياه
در
نظر آب زندگي است
تا آن عقيق تشنه نواز آفريده اند
مردان اگر نفس به فراغت کشيده اند
در
زير آب تيغ شهادت کشيده اند
بهر خدا ز خلق شکايت نکرده اند
در
راه کعبه ناز مغيلان کشيده اند
در
حلقه نظارگيان با کمال قرب
خط بر زمين ز سايه مژگان کشيده اند
اهل نظر به ديده مردم چو مردمک
در
گردشند و پاي به دامان کشيده اند
در
جلوه گاه حسن تو منصور وار خلق
کرسي زدار ساخته گردن کشيده اند
در
آتش زوال بود نعل رنگ و بو
ز نهار دل به غنچه اين بوستان مبند
از گل به وام گوش ستانند بلبلان
در
گلشني که ناله صائب شود بلند
در
حشر سر ز روزن جنت بر آورند
آنان که سر به حلقه فتراک مي برند
جان چون کمال يافت نمانند
در
بدن
انگور چون رسيد به ميخانه مي برند
سر گشتگي به طالع جمعي که آمده است
در
چشمه سيراب به گرداب برخورند
هر کس دعا کند به اجابت قرين شود
در
هر کجا به يکدگر احباب برخورند
حيرانيان عشق چو شبنم
در
اين چمن
روزي ز راه ديده بيدار مي خورند
زير سپهر دست دعا موج مي زند
در
خانه کريم گدا موج مي زند
غفلت نگر که پشت به محراب کرده ايم
در
کشوري که قبله نما موج مي زند
زنهار
در
حمايت عريان تني گريز
کز خرقه هاي صوف بلا موج مي زند
صائب مکش سر از خط تسليم زينهار
کآرام
در
مقام رضا موج مي زند
در
خانمان خرابي خود سعي مي کند
چون غنچه هرکه دم زدل شاد مي زند
عاشق به هيچ وجه تسلي نمي شود
در
وصل عندليب همان داد مي زند
در
فصل برگريز کند سير نوبهار
آيينه اي که غوطه به زنگار مي زند
عمري است
در
ميان لب وسينه من است
رازي که بوسه بر لب اظهار مي زند
اميدوار باش که از فيض آفتاب
در
سنگ لعل ساغر سرشار مي زند
آن را که نارسا نبود پيچ وتاب عشق
چون زلف دست
در
کمر يار مي زند
خون
در
لباس دردل مرغ چمن کند
هر کس گلي به گوشه دستار مي زند
در
سينه عمرهاست که زنداني من است
رازي که بوسه بر لب منصور مي زند
آن کس که خرمن ز ثريا گذشته است
از حرص دست
در
کمر مور مي زند
از خط فزودمستي آن چشم پر خمار
در
نوبهار چشمه فزون جوش مي زند
مرغي که آگه است زتعجيل نو بهار
در
تنگناي بيضه بر آهنگ مي زند
روي شکفته از سخن سخت ايمن است
کي بر
در
گشاده کسي سنگ مي زند
خط صلح داد شعله وخاشاک را به هم
آن سنگدل هنوز
در
جنگ مي زند
در
عالمي که خوردن خون است بيغمي
صائب چو بيغمان مي گلرنگ مي زند
در
کشوري که مشرق دلهاي روشن است
خورشيد گل به روزن کاشانه مي زند
جمعي که
در
لباس مي ناب مي کشند
دام کتان به چهره مهتاب مي کشند
آنان که
در
مقام رضا آرميده اند
خميازه را به ذوق مي ناب مي کشند
بيطاقتان که گريه پي دفع غم کنند
صف
در
نبرد شعله ز سيماب مي کشند
وقت است نوبهار
در
عيش وا کند
باغ از شکوفه خنده دندان نما کند
امروز چون حباب درين بحر آبگون
دولت
در
آن سرست که کسب هوا کند
خونش بود به فتوي پير مغان حلال
در
نو بهار هرکه صبوحي قضاکند
محبوس آسمان چه پروبال واکند
در
زير سنگ سبزه چه نشو ونما کند
زودآ که
در
قلمرو شهرت علم شود
هرکس سخن به طرز تو صائب اداکند
آنجا که شوق دست حمايت بدر کند
شبنم
در
آفتاب قيامت سفر کند
چون عاملي که دل ز
در
خانه جمع کرد
حاجي ستم به خلق خدا بيشتر کند
در
منزل نخست دل خويش مي خورد
چون راهرو به توشه مردم سفر کند
در
خلوت دل است تماشاي هر دو کون
صائب چگونه سر ز گريبان بدر کند
بي درد بلبلي که
در
ايام جوش گل
اوقات صرف خاروخس آشيان کند
در
صدر آستانه نشينم که صدر را
اکسير خاکساري من آستان کند
بال ملک چو برگ خزان ديده ريخته است
پروانه را که ياد
در
آن انجمن کند
آهي که زير لب شکند دردمند عشق
در
سينه کار تيشه فولاد مي کند
صفحه قبل
1
...
1515
1516
1517
1518
1519
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن