نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
در
روزگار غنچه ما اهل حل وعقد
چون گل حنا به ناخن تدبير بسته اند
در
پيش راه باده گلگون طلسم عقل
سدي است کز شکر به ره شيربسته اند
آنان که دل به معني بيگانه بسته اند
بر روي آفتاب
در
خانه بسته اند
لعن يزيد تلخي حرمت زمي برد
بر روي ما عبث
در
ميخانه بسته اند
صائب حضور اگر طلبي ترک عقل کن
کاين
در
به روي مردم فرزانه بسته اند
سهل است اگر زپاي فتاديم
در
رهش
بال تپيدن دل مارا نبسته اند
اي شاخ گل ببال که
در
مزرع وجود
چون خال دلفريب تو تخمي نکشته اند
از دودش آفتاب قيامت زبانه اي است
در
آتشي که دانه ما را برشته اند
چون شمع بارها زسر خود گذشتگان
در
زير تيغ زندگي از سر گرفته اند
در
دل نهان چگونه کنم داغ عشق را
صد بار بيش برگه ز دستم گرفته اند
خورشيد پيش پاي نبيند ز تيرگي
در
کوچه اي که شمع ز دستم گرفته اند
نه توبه بهارم و نه چهره خزان
چون
در
ميان براي شکستم گرفته اند
در
رابه روي دولت بيدار بسته اند
آن غافلان که تن به شکر خواب داده اند
عشاق
در
بهشت برين وا نمي کنند
چشمي کز آفتاب رخت آب داده اند
مشاطگان ز سرمه دنباله دارچشم
در
دست مست تيغ سيه تاب داده اند
صد بار غوطه
در
جگر شعله خورده ام
تا چون شرر مرا دل بيدار داده اند
در
دشت عشق ملک سليمان عقل را
رندان باد دست به يک مور داده اند
در
کعبه يقين نرسيده است هيچ کس
هر کس نشان آتشي از دور داده اند
با خون دل بساز که
در
خاکدان دهر
خط مسلمي به لب گور داده اند
جمعي که حلقه بر
در
ابرام مي زنند
با خود قرار تلخي دشنام داده اند
از خود گسستگان ز جان دست شسته را
در
راه سيل لنگر آرام داده اند
در
دامن مراد دو عالم نمي زنند
دستي که عاشقان تو بر دل نهاده اند
سير بهشت
در
گره غنچه مي کنند
آنان که دل به عقده مشکل نهاده اند
افتند
در
بهشت به دوزخ اگر روند
جمعي که شرمساري تقصير برده اند
مشکل کنند دست به يک کاسه با خسيس
جمعي که دست
در
دهن شير برده اند
آنان که
در
مقام رضا ايستاده اند
سر چون هدف به زير پر تير برده اند
چون موج
در
سراب غرورند مبتلا
بي حاصلان که دل به تمنا سپرده اند
در
زير خاک نيز نبينند روي خواب
نقد امانتي که به دلها سپرده اند
بسيار غافلان خود آرا بسان شمع
سر
در
سر علاقه زر تار کرده اند
سير محيط
در
گره قطره مي کنم
تا چون حباب ديده من باز کرده اند
يارب چه گل شکفته که امروز
در
چمن
گلها به جاي چشم دهن باز کرده اند
باز سفيد عالم غيب اند عاشقان
در
زير خاک بال کفن باز کرده اند
صائب سپهر شبنم پا
در
رکاب اوست
درگلشني که ديده من باز کرده اند
سنگين دلي تو ورنه اسيران به آب چشم
در
مغز سنگ تخم شرر سبز کرده اند
مانند طوطيان پروبال مرا به زهر
در
آرزوي تنگ شکر سبز کرده اند
دل
در
جهان مبند که اين نونهال را
از بهر سرزمين دگر سبز کرده اند
آنها که کرده اند ز مي توبه
در
بهار
کيفيت وجود فراموش کرده اند
دست از طمع بشوي که
در
روزگار ما
مستان سخا وجود فراموش کرده اند
آسوده اند
در
جگر سنگ چون شرار
جمعي که از نمود فراموش کرده اند
در
بند غم منال که مرغان دوربين
سير چمن ز روزنه دام کرده اند
مستان ز قيد شنبه وآدينه فارغند
رو
در
پياله پشت به ايام کرده اند
در
علم آشنايي آن چشم عاجزند
آنان که وحش را به فسون رام کرده اند
جمعي که
در
کمينگه صبح قيامتند
آن سينه را زچاک گريبان نديده اند
تا قامت بلند تو
در
جلوه آمده است
مرغان قدس از سر طوبي پريده اند
در
روزگار چهره شبنم فريب تو
گلهاي باغ روي طراوت نديده اند
امروز
در
قلمرو خواري کشان توست
آن را که مصريان به عزيزي خريده اند
صائب به حسن طبع تو اقرار کرده اند
جمعي که
در
نزاکت معني رسيده اند
پوشيده چشم مي گذرند از
در
بهشت
تا اهل دل ز رخنه دلها چه ديده اند
در
پيش پاي خويش نبينند از غرور
ناديدگان ز خويشتن آياچه ديده اند
از عقل نيست دل به سر زلف باختن
ياران موشکاف
در
اينجا چه ديده اند
صفحه قبل
1
...
1514
1515
1516
1517
1518
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن