نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
در
هر نظاره يک سروگردن شود بلند
هر کس که محو قامت آن نونهال شد
در
يک دو هفته از نظر شور ناقصان
ماه تمام پا به رکاب هلال شد
در
عهد ما که نيست جواب سلام رسم
رحم است بر کسي که زاهل سؤال شد
هرگز نکرده است کسي مهر کينه را
اين آب تيره
در
قدح من زلال شد
در
آستين هر گرهي ده کرهگشاست
دست است ترجمان زباني که لال شد
مستانه سرو قامت او
در
خرام شد
طوق گلوي فاختگان خط جام شد
ته جرعه اي که لعل تو برکاينات ريخت
در
ساغر فلک شفق صبح وشام شد
زين پيش شغل عشق به خاصان نمي رسد
در
روزگار حسن تو اين شيوه عام شد
در
دامگاه حادثه بال شکسته ام
از بس که ماند ناخنه چشم دام شد
از شب نشين هند دل من سياه شد
عمرم چو شمع
در
قدم اشک وآه شد
صبح وطن کجاست که
در
شام انتظار
چون شمع افسر وکمرم اشک وآه شد
باشد هميشه
در
صف عشاق سربلند
آن را که آه ابلق طرف کلاه شد
حاجت به رفتن چمن از کنج خانه نيست
زينسان که از بهار
در
وبام تازه شد
پيري که بار عشق به دوش رضاکشد
در
گوش چرخ حلقه ز قد دوتا کشد
روشندلي است عاشق صادق که همچو صبح
در
اولين نفس نفس باز پس کشد
در
روز بازخواست بود نامه اش سفيد
چون صبح اگر کسي به تامل نفس کشد
شيرافکن است هرکه سگ نفس خويش را
در
موسم شباب به قيد مرس کشد
دريا کند چگونه نفس راست
در
حباب
صائب به زير سقف فلک چون نفس کشد
اشکم به خاک چهره سيلاب مي کشد
در
گوش بحر حلقه گرداب ميکشد
شمع که ديده است سرانجام خامشي
گردن
در
انتظار سحرگاه مي کشد
تا روي آتشين تو
در
بزم ديده است
پيوسته شمع جاي نفس آه مي کشد
کوه غم است
در
نظرش سايه کريم
آزاده اي که منت احسان نمي کشد
اقبال خط بلند بود ورنه هيچ کس
صف
در
برابرصف مژگان نمي کشد
در
ديده اي که سرمه حيرت کشيد عشق
آشفتگي ز خواب پريشان نمي کشد
تا هست از خودي اثري
در
بساط او
صائب قدم ز حلقه مستان نمي کشد
شاخي است بي ثمر که سزاي شکستن است
دستي که
در
ميان نگاري کمر نشد
هر کس به صدق
در
ره توحيد زد قدم
از ره برون نرفت اگر راهبر نشد
چون ني کسي بست کمر
در
طريق عشق
کام از نوا گرفت اگر پر شکر نشد
گرديد استخوان چو هما گر چه رزق ما
از مغز ما غرور سعادت به
در
نشد
تا خون آرزو نشود خشک
در
جگر
خامي از اين کباب چو خوناب مي چکد
در
کوي ميکشان نبود راه بخل را
اينجا زدست خشک سبو آب مي چکد
دامن کشان ز هر
در
باغي که بگذري
از ريشه سرو رشته پيوندبگسلد
در
جوش نوبهار کجا تن دهد به بند
ديوانه اي که فصل خزان بندبگسلد
در
وادي طلب نفس برق وباد سوخت
اين راه را دگر که تواند بسر رساند
طي شد زمان پيري ودل داغدار ماند
صيقل شکست وآينه ام
در
غبار ماند
از خود برآي زود که گردد گزنده تر
چندان که زهر
در
بن دندان مار ماند
در
بسته ماندديده يعقوب انتظار
از قاصدان مصر مروت نشان نماند
در
گلشن هميشه بهار بهشت جود
برگي ز باد دستي فصل خزان نماند
صائب زبان خامه به کام دوات کش
امروز چون سخن طلبي
در
ميان نماند
نه آسمان سبو کش ميخانه تواند
در
حلقه تصرف پيمانه تواند
چندان که چشم کار کند
در
سواد خاک
مردم خراب نرگس مستانه تواند
آن خسروان که روز بزرگي کنند خرج
چون شب شود گداي
در
خانه تواند
جمعي کز آشنايي عالم بريده اند
در
جستجوي معني بيگانه تواند
در
بحر تلخ آب گهر نوش مي کنند
جمعي که چون صدف لب گفتار بسته اند
با خواب امن صلح کن از نعمت جهان
کاين
در
به روي دولت بيدار بسته اند
در
بسته باغ خلد ازان عاشقان بود
کز درد وداغ خود لب اظهاربسته اند
در
فکر کوچ باش کز اين باغ پر فريب
پيش از شکوفه گرمروان بار بسته اند
خاکي نهاد باش که
در
رهگذار سيل
بسيار سد ز پستي ديوار بسته اند
تن
در
مده به ظلم که از زلف دلبران
زنجيرعدل بهر همين کار بسته اند
اين کم عنايتي است که از لطف بي دريغ
بر روي ميکشان
در
تزوير بسته اند
صفحه قبل
1
...
1513
1514
1515
1516
1517
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن