نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
در
بحر موج خيز حوادث ز سرگذشت
تا يک نفس به کام دل خود حباب زد
از مي کسي که خواست به حال آورد مرا
در
بيخودي به چهره بلبل گلاب زد
خاشاک سيل کرد رگ خواب خويش را
فصل بهار
در
ته پل هرکه خواب زد
صد بار بيش حسن تو
در
مجلس شراب
جام هلال را به سرآفتاب زد
دل محو جلوه هاي تو شد اين چنين شود
شبنم که خيمه
در
گذرآفتاب زد
دست بلند همت اگر
در
نگار نيست
بر سنگ مي توان گهر آفتاب زد
آن را که شد عزيمت صادق دليل راه
چون صبح دست
در
کمرآفتاب زد
عاقل ز فکر چون به
در
کبريا رسد
از موج آب مرده به دريا کجا رسد
در
زاهدان سماع سرايت نمي کند
شاخ بريده را چه مدد از صبا رسد
در
ترک خواهش است اگر هست دولتي
نعمت فزون به مردم بي اشتها رسد
در
پيري از سعادت دنيا چه فايده
آخر به استخوان چه ز بال هما رسد
بر دل گذار دست که
در
گلشن ادب
دستي که کوته است به وصل ثمر رسد
در
پيچ وتاب باش که فيض پيچ وتاب
زنار بيشتر به وصال کمر رسد
صائب کجاست طالع آنم که آن نگار
چون دولت نخوانده ز
در
بيخبر رسد
يک تن خمش ز هرزه درايي نمي شود
فرياد من به گوش که
در
انجمن رسد
در
بزم او کسي به کسي جا نمي دهد
آنجا مگر سپند به فرياد من رسد
آدم به سخت جاني من نيست
در
جهان
صبر من از زيارت ايوب مي رسد
گر پي کني به ناخن پاي نسيم مصر
پيغام
در
لباس به يعقوب مي رسد
صائب حديث خام ز ما پختگان مجوي
مي
در
شرابخانه ما خوب مي رسد
صائب ز آه سرد به مطلب توان رسيد
در
وصل آفتاب سحر زود مي رسد
دل مي تپد مگر خبر يار مي رسد
جان
در
ترددست که دلدار مي رسد
اين شيشه پاره که درين خاک ريخته است
در
بوته گداز به هم باز مي رسد
خون گريه مي کند
در
وديوار روزگار
ديگر کدام خانه برانداز مي رسد
دل را گناه نيست
در
افشاي راز عشق
بوي کباب زود به هر خانه مي رسد
مردانه است چرخ
در
آزار اهل دل
زور نه آسيابه همين دانه مي رسد
در
ابر شيشه آب مروت نمانده است
ورنه دماغ ما به دو پيمانه مي رسد
در
غور معني از ره صورت توان رسيد
مشق خداپرست به بتخانه مي رسد
فيض سپهر را دل بيدار مي برد
در
شيشه هر چه هست به پيمانه مي رسد
تا چشم شور شمع بود
در
سراي تو
از غيب روشنايي ديگر نمي رسد
تعجيل تيغ يار بود
در
هلاک ما
حکم بياضيي که به دفتر نمي رسد
تا شمع
در
سراي حضور تو محرم است
از غيب روشنايي ديگ نمي رسد
زنهار محو شو که درين دشت راهرو
تا
در
ترد دست به منزل نمي رسد
موج از حقيقت دل درياست بيخبر
در
کنه ذات کس به دلايل نمي رسد
رفتم که غوطه
در
صف مژگان او زنم
نشتر به داد آبله دل نمي رسد
آه من است
در
دل شبهاي انتظار
طومار شکوه اي که به پايان نمي رسد
در
کشوري که پاره دل خرج مي شود
انگشتري به داد سليمان نمي رسد
در
هيچ نشأه نيست که سيري نکرده ايم
کيفيتي به صحبت مستان نمي رسد
يک شب زياده خوبي پا
در
رکاب نيست
هرگز هلال عيد به ابرو نمي رسد
دامان برق را نتواند گرفت ابر
در
گرد عمر تن به تکاپو نمي رسد
چون لاله
در
پياله حسن تو خون گرم
از انقلاب دور قمر مشکناب شد
حسن ترا فکند خط از اوج اعتبار
چندان که
در
صفا طرف آفتاب شد
خط
در
مقام شرح برآمد رخ ترا
هر نقطه اي ز خال تو چندين کتاب شد
يک چشم خواب تلخ جهان
در
بساط داشت
آن هم نصيب ديده شور حباب شد
نتوان نگاه داشت به زنجير
در
بهشت
چشمي که آشنا به خط دلفريب شد
دلسرد کرد روي تو پروانه را زشمع
گل
در
زمان حسن تو بي عندليب شد
تا ذوق خاکبازي طفلانه يافتم
ديوار و
در
به تربيت من اديب شد
لعل لبش ز سبزه خط دلنواز شد
زين قفل زنگ بسته
در
عيش باز شد
از طفل مشربي همه اوقات عمر ما
در
گفتگوي ابجد عشق مجاز شد
آزاده اي که پاي به دامان خود کشيد
چون سرو
در
رياض جهان سرفراز شد
طفلان تمام روي به صحرا نهاده اند
در
دشت تاجنون که هنگامه ساز شد
صفحه قبل
1
...
1512
1513
1514
1515
1516
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن