167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان اوحدي مراغي

  • گفتمش: از کار تو نيک فرو مانده ام
    گفت: برو بعد ازين در پي کاري دگر
  • گفتمش: ار اوحدي نيست شود در غمت
    گفت: به از اوحدي هست هزاري دگر
  • آتشي در من زدي از هجر و ميگويي: مسوز
    با من مسکين سر گردان نميسازي دگر
  • نديدم در تو چندان کارداني
    که اندر پيش گيري کار ديگر
  • اي اوحدي، چو روي کني در نماز تو
    بي روي او مکن، که نمازيست بي حضور
  • گنج در پيش چشم و ما مفلس
    دوست بر دستگاه و ما مهجور
  • پاکبازان را چه خارا و چه خز؟
    گر به رنگي قانعي در خرقه خز
  • محتسب گو: در پي رندان مرو
    کين جماعت را نباشد سنگ و گز
  • عيب مستان کم کن و در مجلس آي
    گر ننوشي باده اي، سيبي بگز
  • خفته در خواب خوش کجا داند؟
    که شب ما چه تيره بود و دراز!
  • زاغ ما در چمن شود، مشنو
    که: برآيد ز بلبلي آواز
  • آمدم تا به در خانه سلامت گويم
    به ملامت ز سر کوچه کجا گردم باز؟
  • گر چه در شهر ترا هم نفسان بسيارند
    نفسي نيز به احوال غريبان پرداز
  • در نماز همه گر زانکه حضوري شرطست
    بي حضور تو نشايد که گزارند نماز
  • درون سينه دلم چون کبوتران بتپد
    چه آتشست که در جان من نهادي باز؟
  • چون بوسه خواهمش به زبان، قصد سر کند
    سر در بلا ز دست زبان اوفتاد باز
  • خالي نمي شود دلم از درد ساعتي
    دل در غمش ببين به چه سان اوفتاد باز؟
  • او مي رود سوار و سراسيمه در پيش
    دل مي رود پياده، ازان اوفتاد باز
  • سر از پوست چون گل برون آوريم
    که چون غنچه در پوستينيم باز
  • دل من گر به گلستان نرود معذرست
    که بسي خار جفا در جگرم خست امروز
  • قلم نيستي به من در کش
    که گرفتارم و اسير امروز
  • اوحدي، جز حديث دوست مگوي
    که جزو نيست در ضمير امروز
  • ما را خداي در ازال از مهر او سرشت
    ناکرده هيچ نسبت حسي بما هنوز
  • نبود اوحدي را توقع ز تو
    که او را کني در جهان ياد نيز
  • ديگران را از عسس گر شب خيالي در سرست
    من چنانم کز خيالم باز نشناسد عسس