نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
جايي که زلف حلقه بيرون
در
بود
نام دل شکسته ما را که مي برد
هر مشکلي که هست گرفتم گشود عقل
ره
در
حقيقت دل انسان که مي برد
در
هيچ جا غريب نباشد خداشناس
عارف حضور کعبه ز بتخانه مي برد
مرغي که شد ز دام تو آزاد
در
بهشت
سر زير بال خويش غريبانه مي برد
در
حشر از صراط سبکبار بگذرد
هر کس مرا به دوش به ميخانه مي برد
همکاسه هر که با فلک سفله مي شود
در
کام شير دست دليرانه مي برد
در
سنگ خون لعل ز شرم تو آب شد
گوهر عبث پناه به گنجينه مي برد
در
حشر سر ز خانه زنبور برکند
هرکس به خاک سينه پرکينه مي برد
صائب غم لباس به تن پروران گذار
در
زير يک نمد بسر آيينه مي برد
گر
در
گلوي خامه بريزند آب خضر
مکتوب اشتياق به پايان نمي برد
آن را که ذوق تنگدلي
در
بغل گرفت
لذت ز سير چاک گريبان نمي برد
تا
در
بغل کشد کمر نازک ترا
از شوق چشم حلقه زنار مي پرد
راهي که مرغ عقل به يک سال مي پرد
در
يک نفس جنون سبکبال مي پرد
چشم گرسنه را نکند سير جمع مال
در
خرمن است وديده غربال مي پرد
زين آتشي که
در
جگر تشنه من است
همچو سپند عقده تبخال مي پرد
در
مطلب بلند به همت توان رسيد
عنقا به کوه قاف به اين بال مي پرد
در
سينه هاي صاف نگيرد قرار دل
زود از بساط آينه سيماب بگذرد
در
جوي شير کاسه به خون جگر زند
از مي کسي که شب مهتاب بگذرد
بر قرب دل مبند که با ربط آفتاب
در
کان مدار لعل به خوناب بگذرد
چو موسم شباب دم صبح شيب را
صائب روا مدار که
در
خواب بگذرد
در
سينه من است ازان کبک خوشخرام
کوهي کز آن عقاب به پرواز نگذرد
در
کام شير بستر راحت فکنده است
هرکس که خواب امن درين روزگار کرد
گرديد از شکنجه بيچارگي خلاص
از چاره هر که رو به
در
چاره ساز کرد
شد طشت آتش افسر زر
در
نظر مرا
تا عشق او به داغ مرا سرفراز کرد
کوتاه ساخت دست دراز کريم را
در
عرض حاجت آن سخن را دراز کرد
صائب نيازمندي من گشت بيشتر
چندان که يار
در
دل من خون زناز کرد
در
پرده بود راز حقيقت گشاده روي
منصور از براي چه افشاي راز کرد
در
روزگار حسن تو از خجلتي که داشت
گل آب ورنگ خود عرق انفعال کرد
تااقتدا به کارگزاران عشق کرد
در
هيچ کار فکرت صائب خطا نکرد
مانند نخل موم نهال اميد ما
در
مغز خاک ريشه به ذوق ثمر نکرد
شد همچو تخم سوخته
در
خاک ناپديد
دلمرده اي که تربيت بال وپر نکرد
صائب بساز از رخ او بانگاه دور
با آفتاب دست کسي
در
کمر نکرد
با دل گذار کار زبان را که
در
مصاف
صد تيغ کار حمله مردانه اي است
در
موسم چنين دل نادردمندما
صائب هواي گوشه ميخانه اي نکرد
پيکان قرار
در
تن مردم نمي کند
دل هر زمان ز جاي دگر سربرآورد
با عشق حسن
در
ته يک پيرهن بود
آتش ز بال خويش سمندر برآورد
نگذاشت خط
در
آن لب شيرين حلاوتي
مور حريص گرد ز شکر برآورد
در
جلوه گاه حسن تو انگشت زينهار
از قامت علم صف محشربرآورد
آسوده تر ز ديده قربانيان شود
بر روي آرزو دل اگر
در
برآورد
از گرمخوني دل مشتاق زخم من
در
بيضه تيغ بال ز جوهر برآورد
پا
در
رکاب برق بود فصل نوبهار
صائب ز زير بال چرا سر برآورد
آن را که هست
در
رگ جان پيچ وتاب عشق
چون رشته عاقبت ز گهر سربرآورد
خودبين مشو کز آب روان بخش زندگي
آيينه
در
به روي سکندر برآورد
قانع چو کهربا به پرکاه اگر شوم
صد چشم
در
گرفتن آن پربرآورد
پا
در
رکاب برق بود فصل نوبهار
صائب ز زير بال چرا سربرآورد
در
زير تيغ حادثه ابرو گشاده باش
کاين زخمها ز چين جبين بر سپر خورد
تلخي نمي رسد به قناعت رسيدگان
در
خاک مور غوطه به تنگ شکر خورد
هر قطره آب
در
جگرش مي شود گهر
هر کس شمرده همچو صدف آب مي خورد
در
نور کي رسد يد بيضا به نخل طور
پروانه خون خويش به مهتاب مي خورد
چشم سياه مست تو
در
مجلس شراب
جام هلال را به سر آفتاب زد
صفحه قبل
1
...
1511
1512
1513
1514
1515
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن