167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • رفيق در سفر آب وگل ضرور بود
    براي رفتن دل کاروان نمي بايد
  • دلي که در حرم کعبه بيقرار بود
    کجا ز ديدن سنگ نشان بياسايد
  • در آستانه عشق است فتح باب اميد
    خوشا سري که بر آن آستان بياسايد
  • ز اختيار جهان عقده اي است در دل من
    که جز به گريه بي اختيار نگشايد
  • ز تنگناي جهان کي گشاده مي گردد
    دلي که در بر و آغوش يار نگشايد
  • مراست از دل مغرور غنچه اي صائب
    که در به روي نسيم بهار نگشايد
  • شکسته حالي من پيش يار بايد ديد
    خزان رنگ مرا در بهار بايد ديد
  • مقام عرض تجمل ميان دريا نيست
    چو موج جوهر من در کنار بايد ديد
  • اگر چه در خمشي نيز جوهرم گوياست
    مرا چوتيغ دم کارزار بايد ديد
  • ز خون خويش ترا در نگار خواهم دست
    اگر چه بر يد بيضا نتوان ديد
  • خط عذار تو بارست بردل عشاق
    که چشم آينه را در غبار نتوان ديد
  • ره صلاح به دست آر در جوانيها
    که پيش پا به چشم مزارنتوان ديد
  • بريز خون مرا وخمار خود بشکن
    که چشم مست ترا در خمارنتوان ديد
  • چه جاي آينه کز شرم آن رخ محجوب
    دلير در رخ آيينه دار نتوان ديد
  • بس است آنچه من از روي آتشين ديدم
    در آفتاب قيامت دوبار نتوان ديد
  • عيار خوي تو پيداست از دل سنگين
    اگر چه در دل خارا شرار نتوان ديد
  • به نو بهار خط سبز چشم بد مرساد
    که در زمان خط آن حسن قدردان گرديد
  • ز نارسايي بخت سياه در عجبم
    که چون ز کوه صداي مرا جواب رسيد
  • به داغ تشنه لبي صبر کن که در محشر
    توان به چشمه کوثر ازين سراب رسيد
  • به دست بسته در خلد اگر زنم چه عجب
    که جوي شير به طفلان گاهواره رسيد
  • خيال وحشي چشم که راه در دل داشت
    که رشته نفس از سينه پاره پاره رسيد
  • ز چاره زن در بيچارگي که خسته ما
    گرفت تا ره بيچارگي به چاره رسيد
  • ز فيض عالم بالا چه در تواني يافت
    ترا که کسب هوا برکنار بام کشيد
  • درين چمن که گلش خار در بغل دارد
    خوشا کسي که چو بادام چشم بسته دميد
  • ز تنگ گيري اين روزگار در عجبم
    که صبح خنده چسان از دهان پسته دميد
  • محيط عشق حقيقي در انتظار شماست
    گذر چو سيل بهار از پل مجاز کنيد
  • ز هرچه هست بپوشيد چشم چون صائب
    به روي خود در توفيق را فراز کنيد
  • در آن ديار که ماييم بيغمي کفرست
    هواي ابر ز دل ميل باده مي شويد
  • بسا که دست ندامت به سرزند آن کس
    که تخم ريحان در خاک شور مي جويد
  • ستاره خال ترا ديد چشم را پوشيد
    هلال عيد ترا ديد در رکاب دويد
  • چو صائب اين غزل تازه خواند در محفل
    سپند بر سر آتش به اضطراب دويد
  • کسي که در پي اصلاح بخت تيره ماست
    سياهي از پروبال عقاب مي شويد
  • ستاره عرق روي يار در گذرست
    ازين چکيده خورشيد ديده آب دهيد
  • دنبال دل کمند نگاه کسي مباد
    اين برق در کمين گياه کسي مباد
  • در حيرتم که توبه کنم از کدام جرم
    بيش از شمار جرم وگناه کسي مباد
  • در شاهدان خارجي امکان جرح هست
    از دست وپاي خويش گواه کسي مباد
  • ياقوت را چو باده لعلي کند به جام
    اين آتشي که از تو مرا در جگرفتاد
  • سرگشتگي است حلقه در کعبه جوي را
    بيچاره رهروي که پي راهبر فتاد
  • دل نيست گوهري که نبندند در گره
    زين نه صدف چگونه برون اين گهرفتاد
  • چون قفل بي کليد دگر وا نمي شود
    کاري که در گره ز نسيم سحر فتاد
  • در رهگذار باد فروزد چراغ خويش
    آن ساده دل که فيض ز کسب هوا برد
  • يک جا قرار نيست مرا از شتاب عمر
    در رهگذار سيل که را خواب مي برد
  • در زير تيغ خواب نمي کردم از غرور
    اکنون مرا به سايه گل خواب مي برد
  • در سينه هاي صاف نگيرد قرار دل
    آيينه اختيار ز سيماب مي برد
  • در چشم داغ ديده کشد سرمه از نمک
    پروانه را کسي که به مهتاب مي برد
  • نگذاشت آب در جگر تيغ زخم من
    جان از سفال تشنه کجا آب مي برد
  • در باده نشأه از نظر زاهدان نماند
    چشم نديدگان ز گهر آب مي برد
  • در پرده حجاب چه لذت بود ز وصل
    مرغ قفس چه فيض ز گلزار مي برد
  • صائب کسي که عيب نمي بيند از هنر
    از حقه خزف در شهوار مي برد
  • راه نسيم نيست در آن زلف تابدار
    از بيدلان پيام به دلها که مي برد