نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان اوحدي مراغي
روز که بي وصل بر آيد ز کوه
در
نظر من شب تاري بود
تو ز دستش بداده اي، ورنه
دوست
در
عين دلنوازي بود
در
هر ولايتي ز شرف نام ما رود
گر دوست بر متابعت کام ما رود
هر حاصلي که داد به عمر دراز دست
ترسم که
در
سر هوس خام ما رود
زين سان که کم نمي کند آن شوخ سرکشي
بسيار فتنها که
در
ايام ما رود
اي اوحدي،مريز دگر دانه سخن
کان مرغ نيست يار که
در
دام ما رود
در
غمش ديوانه خواهد شد ز فردا زودتر
آنکه امروزش همي بينم که عاقل مي رود
از فرق آسمان بربايد کلاه مهر
دستي که
در
ميان تو روزي کمر شود
روزي به آستانه وصلي برون خرام
تا اوحدي به جان و دلت خاک
در
شود
گرم تمامت خوبان خلد پيش آرند
گمان مبر که مرا جز تو
در
ضمير شود
خدنگ غمزه شوخت ز جوشن دل من
گذار کرد چو سوزن که
در
حرير شود
در
آن دلي که تو داري اثر نخواهد کرد
هزار بار گرم ناله بر اثير شود
ضرورتست که هم سايه اي بر اندازند
در
آن ديار که همسايه اي فقير شود
حيرتش هر نفس آهيم بر آرد ز جگر
ترسم آيينه دل
در
سر اين آه شود
جز
در
طريق عشق نديدم که: هيچ وقت
مقتول با ارادت قاتل يکي شود
تا
در
ميان حديث من و اوحدي بود
اين داوري دو باشد و مشکل يکي شود
بارها از بند او آزاد کردم خويش را
باز دل
در
بند زلف تابدارش ميشود
در
آن ميانه نشاني ز دوست پرسيدم
مرا معاينه پيري از آن ميانه نمود
به استانش چو گفتم که:
در
ميان آرم
کرانه کرد و رخ خويشم از کرانه نمود
بر آسمان بسايد فرقش کلاه دولت
آن کس که فرق خود را
در
پاي او بسايد
در
عشقش اوحدي را کار دو گونه بايد
يا لعل او ببوسد، يا دست خود بخايد
دليل صحت دعوي به عشق اندر چنان باشد
که
در
صحت علامتهاي بيماري پديد آيد
گر آن کاري که من دانم بر آيد
بهل تا
در
وفا جانم برآيد
هر که مشغول تو گشت از دگران باز آيد
وانکه
در
پاي تو افتاد سرافراز آيد
ور سگ کوي تو
در
گور من آواز دهد
استخوانم ز نشاط تو به آواز آيد
صفحه قبل
1
...
1510
1511
1512
1513
1514
...
6717
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن