167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان اوحدي مراغي

  • دوشم از وصل کار چون زر بود
    تا به روز آن نگار در بر بود
  • گل و شکر بهم فرو کرده
    وز دگر چيزها که در خور بود
  • گر چه عيسي دمي نمود او نيز
    نيم شب در ميانه سر خر بود
  • گر هلاک اوحدي خواهي، بکش،تاخير چيست؟
    در بلا افتادن از بيم بلا بهتر بود
  • وقتي سلام او ز صبا مي شنيد گوش
    در ورطها سلامت ما زان سلام بود
  • بر آسمان عشق وجود هلال من
    صد بار بدر گشت ولي در غمام بود
  • جوهر نمي نمود ز زنگار نام وننگ
    شمشير ما که تا به کنون در نيام بود
  • اگر به پيش کسي جز تو بسته ام کمري
    گواه باش که: زنار در ميانم بود
  • هزار بار مرا سوختي و دم نزدم
    که مهر در جگر و مهر بر زبانم بود
  • سکونت از من دل خسته در جدايي خود
    طلب مدار، که ساکن نمي توانم بود
  • بگفت راز دل اوحدي به مرد و به زن
    سرشک ديده، که در عشق ترجمانم بود
  • ميان ما و تو دوري به اختيار نبود
    مرا زمان فراق تو در شمار نبود
  • من بکوشيدم که: گويم حال خويش
    دل به دست و نطق در فرمان نبود
  • از دليل اين درد را نتوان شناخت
    در کتاب اين نکته را برهان نبود
  • از فراق انديشه اي مي کرد دل
    ورنه، بالله، کم سخن در جان نبود
  • در کتاب طالع شوريده مي کردم نظر
    بهتر از خاک درت روي مرا آبي نبود
  • اين چنين نقشي اگر در چين بود
    قبله خوبان آن ملک اين بود
  • هست از انديشه در کنارم خون
    بحر انديشه را کنار اين بود
  • در سفر هجر او تا نشود دل ملول
    باز ز هر جانبي روي فرا کرده بود
  • زلف بگشود،بر آشفته،کله کج کرده
    تيغ در دست،کمر بسته،سوار آمده بود
  • بي رقيبان ز در وصل درآمد، يعني
    گل نو خاسته، بي زحمت خار آمده بود
  • روز وداع گريه نه در حد ديده بود
    توفان اشک تا به گريبان رسيده بود
  • چون مرغ وحشي از قفس تن رميده شد
    آن دل، که در پناه رخش آرميده بود
  • عشق همان به که به زاري بود
    عزت عشق از در خواري بود
  • دست بگيرد دل درويش را
    دوست که در مهد و عماري بود