167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • هميشه خنده کبک است در دهان کسي
    که پاي خويش به دامان کوه بهم شکند
  • مدار نامه توقع ازان شکسته دلي
    که در نوشتن يک حرف صد قلم شکند
  • کجاست سالک از خود گذشته اي صائب
    که دامني به ميان در ره عدم شکند
  • به وعده گل بي خار او مرو از راه
    که خار در جگر انتظار مي کشند
  • در آفتاب قيامت چه رويها سازند
    جماعتي که چو گل پاي تا به سر رنگند
  • به داغ چاره ديوانگان عشق مکن
    که اين پلنگ وشان با ستاره در جنگند
  • سپهر کوزه سربسته اي است در خم او
    ازان شراب که مستان عشق گلرنگند
  • مپرس سوختگان را ز سختي ايام
    که آرميده چو تخم شراره در سنگند
  • از آن گروه طلب چون شکر حلاوت عيش
    که در شکنجه ايام از دل تنگند
  • مبين به دست نگارين نازک اندامان
    که در فشردن دل سخت آهنين چگند
  • کدام آينه صائب مرا تواند ديد
    کز آب گوهر من نه سپهر در زنگند
  • نظر به خط و رخ يار کن که پنداري
    در آفتاب قيامت گناهکارانند
  • فغان که در طلب رزق اين گرانجانان
    ز حرص فرصت گشتن به آسيا ندهند
  • تو از کدام خياباني اي نهال بهشت
    که در رکاب تو آمد قيامت موعود
  • جواب آن غزل مولوي است اين صائب
    که در هواي وي است آفتاب چرخ کبود
  • به خواب نازنديده است دولت بيدار
    گشايشي که در آن چشم نيمخواب بود
  • حقوق خدمت اگر در حساب خواهد بود
    ز رشک من دل عالم کباب خواهد بود
  • اگر چه پاي سفر نيست جسم زار مرا
    سرشک من همه جا در رکاب خواهد بود
  • مباش در پي زينت که طره زرتار
    به فرق مرده دلان شمع برمزاربود
  • حضور دل نشود با گشاده رويي جمع
    که شاهراه حوادث در گشاده بود
  • هنوز بخت گرانخواب چشم مي مالد
    ز دولتي که مرا در کنار آمده بود
  • ز خشک مغزي پيري مرا يقين گرديد
    که در سياهي مو آب زندگاني بود
  • ز آفتاب گذشتند گرم رفتاران
    چوسايه در ته ديوار چند خواهي بود
  • درين محيط که موج صيقل دگرست
    نهفته در ته زنگار چند خواهي بود
  • بلند پايگي عشق را تماشا کن
    که طوق فاخته را سرو در رکاب رود
  • در آن حريم که صائب سخن شناسي نيست
    بهوش باش که حرف از دهان برون نرود
  • ز پنبه سر مينا به حلقم آب چکان
    که بي شراب مرا آب در گلو نرود
  • ز وصل کم نشود خارخار درد طلب
    که در محيط رواني ز آب جو نرود
  • نشاط فرش بود در حريم تنگدلان
    ز هيچ غنچه نشکفته رنگ وبو نرود
  • همان ز تشنه لبي چون سهيل مي سوزم
    اگر عقيق لبش در دهانم آب شود
  • شده است حلقه خط سخت تنگ مي ترسم
    که باده لب او پاي در رکاب شود
  • اگر بقا طلبي با شکستگي خوش باش
    که مه تمام چو شد پاي در رکاب شود
  • رخ تو در دل شبها اگر سفيد شود
    عجب که ماه ز خجلت دگر سفيد شود
  • شب سياه مرا صبح نيست در طالع
    مگر ز گريه مرا چشم تر سفيد شود
  • شوم سفيدچسان در ميان ساده دلان
    مگر ز نقش مرا بال وپر سفيد شود
  • کسي که در جگرش هست خار خارگلي
    غمش ز ناله بلبل يکي هزار شود
  • دلي که از نفس گرم آب شد صائب
    اگر به خاک چکد در شاهوار شود
  • چه غم ز سختي ايام پاک گوهر را
    که لعل در جگر سنگ آبدار شود
  • ز اتفاق شود دشمن ضعيف قوي
    که مور در نظر از اجتماع مار شود
  • هلال سعي کند در کمال خود غافل
    که چون تمام شود بوته گداز شود
  • به حسن ساخته زنهار اعتماد مکن
    که در دو هفته مه چارده هلال شود
  • در آن مقام که مستان به رقص برخيزند
    فلک چو سبزه خوابيده پايمال شود
  • جدا ازان لب ميگون اگر شراب خورم
    حباب در قدحم عقده ملال شود
  • مريز آب رخ خود که در کنار محيط
    صدف ز بي گهريها کف سؤال شود
  • گرفتم اين که کند رخنه در فلک آهم
    ز رخنه هاي قفس دل چسان گشاده شود
  • چو ماه عيد به انگشت مي نمايندش
    اگر به خنده لبي در جهان گشاده شود
  • مباش در پي گرد آوري که ماه تمام
    ز خود تهي چو شود قابل اشاره شود
  • بهار رنگ خزان برکند در آخر حسن
    به تيغ غمزه خط سبز موريانه شود
  • مريز اشک به تحصيل رزف چون طفلان
    که در گلو چوگره گشت گريه دانه شود
  • به هر چه رونکني روي در تو مي آرد
    ز پشت آينه نقش ونگار کم نشود