167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • به سالار مهين بارگه الله وردي خان
    که بدهم در سرافشاني سمر هم در زرافشاني
  • يکي در عرصه گيتي خورد تشويش شهماتي
    يکي در ششدر دوران نمايد فکر عذرايي
  • در گيسوي سياه تو دلها چو شبروان
    گم کرده اند در شب تاريک راه را
  • مجو در گريه قاآني صبوري
    که نتوان کرد در دريا عمارت
  • مهر تو در تن عوض جان خريد
    عشق تو در بر به دل دل نشست
  • وفا و مهر در جان و دلش نيست
    جفا و جور در آب و گلش هست
  • هر کجا روي بتي بيند در سجده او
    قد دوتا کرده چو در سجده بت برهمنست
  • حور در سايه طوبي اگرش جاست چرا
    طوبي قد تو در سايه حورالعينست
  • هر کجا رود ملک ملک اوست
    خواه در حرم خواه در کنشت
  • چون ابر در فراق تو از بس گريستم
    در چشم من چو چشمه خورشيد نم نماند
  • ز دلربايي چشمش شراب مست شود
    در آن زمان که مي از شيشه در اياغ کند
  • حلق داودست گويي در گلويش تعبيه
    زان مزاميرش اثر در سنگ خارا مي کند
  • در شکر لعل تست چاشني قند
    در شکن زلف تست رايحه عود
  • در گل رويت صفاي جنت شداد
    در سر زلفت هواي نخوت نمرود
  • گاه در دامن و آغوش من آن خرمن گل
    گاه در گردنم آن سلسله مشکين بود
  • دولت آنست که از در صنمي تازه درآيد
    در بر اغيار به بندد سر مينا بگشايد
  • در نخشب ماهي بنتابيده چنين خوب
    در کشمر سروي بنروييده چنين خوش
  • دست در حلقه آن طره پرچين دارم
    پنجه انداخته در پنجه شاهين دارم
  • دي من و محمود در وثاق نشستيم
    لب بگشاديم و در به روي ببستيم
  • در حلق تشنه کامان يک جرعه سلسبيلي
    در کام تلخ عيشان يک کوزه انگبيني
  • چون طعنه رقيبان در هجر جانگدازي
    چون نکته اديبان در وصل دلنشيني
  • در حمله روز ناورد چابکتر از گماني
    در وقعه پيش دشمن ثابت تر از يقيني
  • مگر همسايه نوري که در وهمم نمي گنجي
    مگر همشيره حوري که در چشمم نمي آيي
  • در اول مي نمايي دانه خال
    در آخر دام گيسو مي گشايي
  • بعد ازين در صفت حسن تو خاموش شوم
    زانکه در وصف تو گشتم خجل از گويايي
  • در فشاني تو قاآنيم از دست ببرد
    آدمي در نفشاند تو مگر دريايي
  • وز آنجا دوان دوان درآيم به مغز سر
    در آنجا بگيرمت چو جان تنگ در کنار
  • الا تا درون خم شود خون تاک مل
    ملت باد در قدح گلت باد در کنار
  • ور جام باده در دهن اژدها در است
    همت کنيد و از دهن وي بياوريد
  • فرمانده ملوک سليمان راستين
    کش جم در آستان بود و يم در آستين
  • در خنصر جلال تو افلاک خاتمي
    در خرمن نوال تو اجرام دانه اي
  • در باغ خلد خسبي از آن رو معطري
    در آفتاب گردي از آن رو برشته يي
  • دام دلي و در برت آن خال مشکبار
    مانند دانه ييست که در دام هشته يي
  • اي زلف هر دلي که بود در ضمان تو
    از فتنه زمانه بود در امان تو
  • شاهي که چون به جوشن ماهي در انجمنست
    ياغوطه ور نهنگي در بحر قلزمست
  • چون مرغ پرفشانده که در آشيان خزد
    در کنج بينوايي خصمش چنان خزيد
  • اي گشته آب تيغ تو در ناي خصم خون
    چون آب نيل در گلوي قبطيان دون
  • چون مي گسار کآوردش مي در اهتزاز
    از خون خصم رمح تو در اهتزاز باد
  • خسروا عالم اسير حکم عالمگير تست
    هرچه در هستي بود در حيطه تسخير تست
  • چون زنگيک عور که در آب نشانند
    در آب نشستستي از آن مرتعشي تو
  • نه در جان بأست از ناورد بدخواه
    نه در دل باکت از انبوه دشمن
  • بجز بختش جهان و هرچه در اوست
    به مهد امن در خواب امان باد
  • هندو چو سپارد جان در آذرش اندازند
    تو به آتش سوزان در چون هندوي بيجاني
  • ابا پوست بگذاردش در دهان
    نداند که مغزش بود در ميان
  • نفرسايد ار دانه در زير خاک
    نيارد در آخر ثمرهاي پاک
  • اگر خون نگردد غذا در جگر
    ز ادراک در مغز نبود اثر
  • نه هر قطره يي در صدف در شود
    نه هرگز رياحي بود حر شود
  • نه هرکس که شد کشته در کربلا
    بود در قيامت ز اهل ولا
  • چون بره کز گرگ فتد در گريز
    هر طرفي آمد در جست و خيز
  • نه در يد اوست چرخ را قدرت
    نه در رد اوست دهر را يارا
  • خطي به گرد لبش ديدم ارچه در همه عمر
    نديده بودم در شوره زار ريحان را
  • به عون لنگر حزم تو ناخدا در بحر
    فرونشاند در روز باد طوفان را
  • ديوان محتشم کاشاني

  • عشاق چه غواصند در بحر وصال تو
    کشتي من از هجران در ورطه طوفان به
  • آن که کردت در دبستان نکوئي ذو فنون
    در فن ياري تو را تعليم پنداري نداد
  • از لطف عام کردي در بزم خاص باهم
    در نيم لحظه دشمن صد ساله دوستان را
  • بود دي در چمن اي قبله حاجتمندان
    دل ز هجر تو و وصل دگران در زندان
  • در ببستند ز انديشه پس خم زدنم
    در عشرت به رخ اهل محبت بندان
  • هست در زير نگينم کشوري عالي سواد
    نام او در ملک غيرت کشور بي غيرتي
  • به مهر غير در اخلاص من خلل کردي
    ببين کرا به که در دوستي بدل کردي
  • در ورطه کفر افتد انس و ملک ار نبود
    از حفظ تو تعويضي در گردن ايمانها
  • مرديست مرد عشق که دايم چو محتشم
    در يوزه مراد کند از در بلا
  • در تک آفتابست آن تماشا پيشگان معجز
    ببيند آن فغان در گرمي جولان کشيدنها
  • رخش در غير و چشم التفاتش در من است امشب
    هزارش مصلحت درهر تغافل کردنست امشب
  • به روي من تو در مرگ نيز بگشائي
    اگر توان در تقدير آسماني بست
  • غم که کرده خلل در خرام چابکت اي گل
    ز رهگذر که در پاخليده خارجفايت
  • توانم آن زمان در عشق لاف دردمندي زد
    که از درمان گريزم تا بميرم در تمنايت
  • در ديده محتشم خيالت
    نقشي است که در ته نگين است
  • بي تصرف حسن را در هيچ دل تاثير نيست
    بي وقوف کيمياگر نفع در اکسير نيست
  • ماه را پاس تو در مشعله گرداني بست
    مهر را بزم تو در مجمره سوزاني داشت
  • در وارستگي در قلزم عشق
    مجو کاين بحر مهلک را تکي نيست
  • در گلستاني که آن سرو ميان باريک هست
    سرو را در ديده باريک بين اندام نيست
  • در هر زمان زمانه به شغلي قيام داشت
    جز عشق در زمان تو شغل زمانه چيست
  • ابرست در تراوش و صبح است در طلوع
    ساقي دگر براي تعلل بهانه چيست
  • خوش برانداخته اي پرده که در خواهش مي
    هست در گوش من امشب سخنان تو صريح
  • در ره رخشت فتادم خاک من دادي به باد
    شهسواران در روش با خاکساران اين کنند
  • گر دلم در سينه سوزان نباشد گو مباش
    اخگري در گوشه گلخن همان گيرم نبود
  • بود پنهان در يکتائي که در آخر زمان
    بهر پيدا کردن آن خاک آدم بيختند
  • در طاعت از تواضعت انديشه جواب
    جنبش فکن در ابروي محراب مي شود
  • در حرمان که دارد صبر دخلي در گشاد آن
    کليدش هست چون بر گشته بيداد بگشايد
  • حاشا که تا قيامت برخيزد از در مهر
    بر محتشم در جور هرچند باز باشد
  • در انتظار دردم بسمل شدم هلاک
    با آن که در هلاک من او را شتاب بود
  • نيامد آن سوار کج کله در مجلس رندان
    که مغز استخوانم در تب هجران فرو ريزد
  • بسي نماند که از کرده هاي من باشي
    تو در تعرض و من در مقام استغفار
  • بردرت منتظرند اهل هوس واي اگر
    در رغبت بگشائي و ببندي در ناز
  • من ناصبور و مانده در وصل را کليد
    در زير پاي شاهد سنگين خرام ناز
  • حال دل در سينه صد چاک من داني اگر
    ديده باشي اضطراب مرغ وحشي در قفس
  • دل وحشي است بندي من از علاقه او
    با شير در سلاسل با مرگ در کشاکش
  • در سينه گرمم دل آواره در آن کوي
    مرغيست که درآتش سوزان وطنستش
  • داشتم در صيد گاه صد زخم از بتان
    در نخستين ضربتم کرد آن شکارافکن خلاص
  • صبر را آتش ز تاب سينها در استخوان
    عشق را روغن ز مغز استخوانها در چراغ
  • صدر نگفسون در آن دو چشمست
    در هر رنگي هزار نيرنگ
  • با خيالش محتشم در دست بازي بود و من
    دست در زنجير از زلف درازش داشتم
  • بر رويم آستين چو فشانيد در درون
    دم ساز در برون به سگ آستان شدم
  • نزديک شد کامي زشت در بزم با نامحرمان
    شيرين کند در چشم من محرومي ديدار تو
  • گفتي اثري در تب عشق از تو نمانده
    در آتش سوزنده چه ماند اثر از مو
  • رهزنان در صدد غارت و خوبان غافل
    گرگ بيدار ز هر گوشه و در خواب رمه
  • در شاه راه جور کشي پر تحملي
    در وادي وفا طلبي کم اراده اي
  • در کامکاري از همه آفاق کمتري
    در بردباري از همه عالم زياده اي
  • در کاميابي توست سعي از تو بيش ما را
    در قتل ماچه لازم چندين بهانه جوئي
  • بر دل فکنده پرتو ناديده آفتابي
    در پرده بازي کرد رخساره در نقابي