167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • کجا رسند به دريا فسرده طبعاني
    که آب مرده خود در هزارجوبستند
  • کسان که جانب هم را نگه مي دارند
    در آفتاب قيامت پناه مي دارند
  • به آسياي فلک دانه اي نخواهد ماند
    چنين که سنگدلان در شکست يکديگرند
  • فکنده اند گروهي که در جهان لنگر
    ز خوش عناني ليل ونهار بيخبرند
  • چو سرو مردم آزاده در جهان صائب
    ز انقلاب خزان وبهار بيخبرند
  • در آمدم چو به مجلس سپند جاي نمود
    ستاره سوختگان قدردان يکديگرند
  • مکن ز پاکي دامن به بيگناهان فخر
    که که در ديار کرم بيگناه مي گيرند
  • اگر چه گرمروان همچو برق در گذرند
    ز نقش پاي چراغي به راه مي گيرند
  • ستمگران که به مظلوم مي شوند طرف
    ز غفلت آينه در پيش آه مي گيرند
  • مبين به چشم حقارت شکسته بالان را
    که در گرفتن عبرت هزار شهبازند
  • دلي که داغ وکباب از فروغ عشق نشد
    در آفتاب قيامت کباب مي سازند
  • چو حلقه بر در دل شوق اصفهان بزند
    سرشک بر صف مژگان خونچکان بزند
  • ز شش جهت در روزي ترا گشاده شود
    اگرزعشق به درد وبلا شوي خرسند
  • چه فارغند ز ياد بهشت مرداني
    که در مقام رضا پايدار مي باشند
  • سعادت ازلي جو که در گذر باشد
    سعادتي که ز بال وپر هما بخشند
  • تن سفالي خود را بهم شکن صائب
    که در عوض به تو جام جهان نما بخشند
  • جماعتي به کمر همچو ني سزاوارند
    که در شکستگي خويشتن شکر بخشند
  • چگونه باده عرفان جماعتي نوشند
    که باده در رگ تاک است ومست ومدهوشند
  • حضور گلشن فردوس آن کسان دارند
    که در به روي خوداز کاينات مي پوشند
  • ز رفتن دگران خوشدلي ازين غافل
    که موجها همه با يکدگر در آغوشند
  • چه تشنه اند به خون حجاب خوباني
    که باده شراب در اثناي خواب مي نوشند
  • تو چون در آيينه بيني عجب تماشايي است
    که آفتاب تماشاي آفتاب کند
  • نظر ز تازه خطان دوختن به آن ماند
    که در بهار کسي توبه از شراب کند
  • سراغ قبله کند در حرم سبک عقلي
    که جاي بوسه ز روي تو انتخاب کند
  • چو در پياله رنجش مي عتاب کند
    پياله روترش از تلخي شراب کند
  • نسيم بي ادب امروز تند مي آيد
    مباد رخنه در آن غنچه نقاب کند
  • غبار خاطر من گربه گريه آميزد
    چه خاکها که نه در کاسه حباب کند
  • فروغ عقل شود محو چون ستاره صبح
    چوآفتاب قدح پاي در رکاب کند
  • بس است شوربرآمدزجان مخموران
    تبسم تو نمک چند در شراب کند
  • چنين که ريشه دوانده است در تو بيدردي
    عجب عجب که ترا عشق اهل درد کند
  • بود ز وسمه دو ابروي آن بهشتي رو
    دوبرگ سبز که خون در دل بهار کند
  • در آن چمن که ندارندباربي برگان
    نهال ما به چه اميد برگ وبار کند
  • حيا مدار توقع ز آتشين رويي
    که همچو شمع زبان در دهان گاز کند
  • جبين گشاده به سايل کسي که برنخورد
    به روي دولت ناخوانده در فراز کند
  • نشد ز عشق شود چرب نرم زاهد خشک
    شراب لعل چه تأثير در سفال کند
  • خط سياه دل از تيغ رو نگرداند
    بگو به غمزه که شمشير در نيام کند
  • غرور او ندهد در نماز تن به سلام
    مگر ز جانب او ديگري سلام کند
  • چو شمع در دل هرکس که سوز عشقي هست
    به گريه زندگي خويش را تمام کند
  • توان به شب رخ راز نهان در او ديدن
    جلاي آينه خاطري که جام کند
  • تلاش نام کند هر که در اين جهان صائب
    سخن ز مدح ظفرخان نيکنام کند
  • نهال طور به آغوش در نمي آيد
    کسي چرا دل خود را عبث دونيم کند
  • نکرد تربيت نوح در پسر تأثير
    به سرنوشت قضا کوشش پدر چه کند
  • در آن رياض که صائب نواشناسي نيست
    صفير ما نکشد سر به زير پر چه کند
  • گل پياده اوسرورا خجل دارد
    اگر سوار شود در ميان زين چه کند
  • نفس شمرده زند هر که در بساط وجود
    چوصبح زندگي خويش را دوباره کند
  • گرفتم اين که بود موج در شنا تردست
    چه دست وپاي درين بحر بي کناره کند
  • ازان خموش نگردد چراغ در شب تار
    که داغ روشني آفتاب تازه کند
  • ز آبروچه گهرها که در گره بندد
    دهان بسته صدف گر به ابرو وا نکند
  • کسي که در خم زلفي سبي بسر نبرد
    چوصبح از ته دل خنده بر جهان نکند
  • کناره گرد ديار محبت است آن کس
    که در ميان بلا ياد دوستان نکند