167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • شرربه آتش وشبنم به بوستان برگشت
    دل رميده ما چند در سفر باشد
  • زجدوجهد گذر کن که در طريق فنا
    حجاب اول پروانه بال وپر باشد
  • هميشه عشق زتردامنان در آزارست
    بلاي چشم بود هيزمي که تر باشد
  • شراب تلخ به اندازه خورکه خون در رگ
    زاعتدال چو بگذشت نيشتر باشد
  • فروغ گوهر چرخ از جلاي دل باشد
    صفاي روي زمين در صفاي دل باشد
  • صباح عيد بود از ستاره سوختگان
    در آن مقام که نوروصفاي دل باشد
  • گداييي که به آن فخر مي توان کردن
    گدايي در دولتسراي دل باشد
  • بود سپهر برين حلقه برون درش
    کسي که در حرم کبرياي دل باشد
  • گشاد در گره بستگي است دل خوش دار
    که لال را زده انگشت ترجمان باشد
  • قدم برون منه از خودکه تير کجرفتار
    همان به است که در خانه کمان باشد
  • درين دوهفته که گل گرم محمل آرايي است
    کسي چه در پي تعمير آشيان باشد
  • ز عمر چشم اقامت مدار با قد خم
    مبند دل خدنگي که در کمان باشد
  • ز کيسه تو کند خرج هر که محتاج است
    کليد گنج تو در دست سايلان باشد
  • لب سؤال به آب حيات تر نکنم
    اگر عقيق لبت در دهان من باشد
  • زنارسايي طالع به خاک مي افتد
    اگر خدنگ قضا در کمان من باشد
  • مرا اميد نشاط از سپهر چون باشد
    که ماه عيد در او نعل واژگون باشد
  • چه خون که در دل نظارگي کند نگهش
    بياض نرگس چشمي که لاله گون باشد
  • عرق ز روي تو بي اختيار مي ريزد
    در آفتاب قيامت ستاره چون باشد
  • زبان عقل در اوصاف عشق کوتاه است
    که صبحدم علم شمع سرنگون باشد
  • فريب ساحل ازين بحر بيکنار مخور
    که هر سفينه در او نعل واژگون باشد
  • به لعل در جگر سنگ آب ورنگ رسيد
    براي رزق چرا کس دگرغمين باشد
  • هميشه صاحب طول امل غمين باشد
    که چين به قدر بلندي در آستين باشد
  • به روشنايي دل هرکه صفحه اي خوانده است
    چراغ در نظرش ميل آتشين باشد
  • حضور مي طلبي، تن به خاکساري ده
    که عيش روي زمين در ته زمين باشد
  • شود ز طول امل تنگ دستگاه نشاط
    که چين به قدر بلندي در آستين باشد
  • براي لقمه حريص از حيات مي گذرد
    که مرگ مور مهيا در انگبين باشد
  • فغان که در حرم وصل بار همچو سپند
    مرا نشستن و برخاستن يکي باشد
  • حضور روي زمين در فتادگي باشد
    هدف نشانه تير از ستادگي باشد
  • در اختيار نباشد سوار پابرجا
    عنان مرد به دست از پيادگي باشد
  • در آفتاب جهانتاب محوگرديدن
    نصيب شبنم شب زنده دار مي باشد
  • ز بخت تيره دل سخت نرم مي گردد
    که شمع در دل شب اشکبار مي باشد
  • ز مکر نفس بينديش در کهنسالي
    که زهردربن دندان مار مي باشد
  • نگاه حسن شناسان هميشه در سفرست
    دل غريب خيالان بجا نمي باشد
  • غبار قافله آرزوست گردملال
    ملال در دل بي مدعا نمي باشد
  • دهان تلخ برون مي برم ز گلزاري
    که سرو وبيد در او بي ثمر نمي باشد
  • به ملک امن رضا شور وشر نمي باشد
    که انقلاب در آب گهر نمي باشد
  • دليل قلزم وحدت بس است صدق طلب
    که سيل در گرو راهبر نمي باشد
  • زبان لاف درازست بي کمالان را
    سگ خموش در اين رهگذر نمي باشد
  • دلي که نيست خراشي در اوزمين گيرست
    زري که سکه ندارد روان نمي باشد
  • مکن کناره ز عاشق که زود چيده شود
    گلي که در نظر باغبان نمي باشد
  • قدم زميکده بيرون منه که جزخط جام
    خط مسلميي در جهان نمي باشد
  • به چشم زنده دلان خوشترست خلوت گور
    زخانه اي که در او ميهمان نمي باشد
  • هزار بلبل اگر در چمن شود پيدا
    يکي چو صائب آتش زبان نمي باشد
  • ز فيض صبح بنا گوش در قلمرو زلف
    شب دراز نسيم سحر نمي گسلد
  • به روي گرم مرا کرد پرسشي چون شمع
    که موبموي من از شرم در گداز آمد
  • مگر نماند اثر در جهان ز آبادي
    که بر خرابه دلها به ترکتاز آمد
  • چگونه شکر کنم بي نياز را صائب
    که نازنين من در به صد نياز آمد
  • فريب زلف تو در هيچ سينه دل نگذاشت
    که ديده مار که چندين فسونگري داند
  • سفينه اي که به گل در کنار ننشسته است
    چه قدر بادمراد رحيل مي داند
  • گناه نيست در اظهاردردعاشق را
    مريض جمله جهان را حکيم مي داند