167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان اوحدي مراغي

  • چون در فراق خويشم زار و ضعيف کردي
    گر بار غم کشيدن نتوانم، از که باشد؟
  • جوري که مي پسندي بر اوحدي نهاني
    گر در ميان مردم برخوانم، از که باشد؟
  • اول بتو دادم دل آسان و ندانستم
    کين کار به آخر در، دشوار همي باشد
  • دل در غارت گرفت، ترک عمارت گرفت
    تا چه خرابي کند؟ عشق چو معمار شد
  • سر به خاک پايش در افکنم
    چون که دست عقلم ز کار شد
  • خواهم شبي بر آن دهن تنگ مير شد
    کامشب مرا تعلق او در ضمير شد
  • مهر خود از دلم، دگران گو: برون بريد
    کم در درون محبت او جايگير شد
  • چون کمان بشکست پشت عاليم را در فراق
    نوک مژگانش ز بهر کشتن من تير شد
  • بدان صفت که کمر در ميان کشيد ترا
    ميان ما عجبست ار به داوري نکشد!
  • چه عشقست اين که در دل شد؟
    کزو پايم درين گل شد
  • جهان از باد نوروزي جوان شد
    زمين در سايه سنبل نهان شد
  • بهار آمد، بيا و توبه بشکن
    که در وقتي دگر صوفي توان شد
  • همه چيز از تو بود و در همه چيز
    جز تو چيزي دگر پديد نشد
  • از شکايت ها که هست اين بنده را
    يک سخن در گوش سلطانم نشد
  • اوحدي گفت: آن پري در عشق ما
    نرم شد خيلي، ولي دانم نشد
  • زمره عشاق را در شب ديدار قرب
    هر دل و جاني که بود، جمله نثار توشد
  • متاب از بر اوحدي روي خويش
    که بيچاره در تنگ و تاب از تو شد
  • گر چه بسيار بگفتيم نيامد در گوش
    خوشتر از نام تو، با آنکه مکرر مي شد
  • شرح هجران تو گفتم: بنويسم، ليکن
    ننوشتم ، که همه عمر در آن سر مي شد
  • سرشک چيست؟ که در پاي او شدن حيفست
    سواد مردمک ديده کز بصر بچکد
  • اين دزد عسس جامه، در گرمي هنگامه
    مي دزدد و مي گويد: هشدار، که دزد آمد
  • دزدان جهان گشته، در خرقه نهان گشته
    تا نيک بنشناسد عيار، که دزد آمد
  • گربه بيد بر دريچه شاخ
    پنجه بگشود و در شکار آمد
  • بيد بنشست و جام باده نهاد
    باد برجست و در نثار آمد
  • سرم در عهد ترسايي شبي مهمان عشق آمد
    دلم با راهب ديرش جرس جنبان عشق آمد