167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • اگرچه در دل درياست جاي من صائب
    ز تشنگي جگرم چون سراب مي سوزد
  • مشو به سنگدلي از سرشک من ايمن
    که آب در گهر آبدار مي سوزد
  • مرا به طالع پروانه رشک مي آيد
    که بي حجاب در آغوش يار مي سوزد
  • مرا ز باده گلگون دماغ مي سوزد
    چو لاله باده من در اياغ مي سوزد
  • برد به خرمن مقصود ره سبکسيري
    که همچو برق نفس در سراغ مي سوزد
  • خيال روي که صائب مراست در دل گرم؟
    که اشک چون گهر شبچراغ مي سوزد
  • به شبنمي است مرا رشک در بساط چمن
    که پيش ازان که شود پايمال برخيزد
  • ز صد هزار سخنور که در جهان آيد
    يکي چو صائب شوريده حال برخيزد
  • اگر چو صبح کشم آفتاب را در بر
    همان ز سينه من آه سرد مي خيزد
  • در آن حريم که باشد زبان شمع خموش
    ز مصحف پر پروانه گرد مي خيزد
  • ز تيغها که شکسته است آه در جگرم
    نفس ز سينه من زخمدار مي خيزد
  • ز آتشي که مرا در دل است همچو سپند
    هزار ناله بي اختيار مي خيزد
  • کدام سرد نفس در ميان اين جمع است؟
    که مهرم از لب گفتار برنمي خيزد
  • گهر شود چو صدف در زمين قابل تخم
    ز خاک ميکده هشيار برنمي خيزد
  • لبت ز خنده دندان نما گهر ريزد
    تبسم تو در آب گهر شکر ريزد
  • به روي بحر توکل نه آن سبکسيرم
    که شيشه در ره من موجه خطر ريزد
  • به آب تيغ اجل شسته باد رخساري
    که آبرو به در اين خسان فرو ريزد
  • محيط در شکن ناودان چه جلوه کند؟
    کدام شکوه مرا از زبان فرو ريزد؟
  • چنين که فاصله در کاروان هستي نيست
    مگر چنين گهر از ريسمان فرو ريزد
  • به خاکساري من نيست هيچ کس در عشق
    به چشم آينه عکسم غبار مي ريزد
  • کدام ديده بد در کمين اين باغ است؟
    که بي نسيم، گل از شاخسار مي ريزد
  • طمع مدار ز دندان ثبات در پيري
    که اين ستاره درين صبحگاه مي ريزد
  • همان به چشم عزيزان چو خار ناسازم
    اگرچه زندگيم صرف در مدارا شد
  • ز لاله در بن هر خار از ترشح ابر
    هزار جرعه مي بي خمار پيدا شد
  • ز جوش لاله گرانبار شد چنان دل سنگ
    که تاب در کمر کوهسار پيدا شد
  • ز طرف روي تو خط سياه پيدا شد
    در آفتاب قيامت پناه پيدا شد
  • رخي که در جگر لاله خون ازومي سوخت
    سياه روزتر از مشک ناب خواهد شد
  • به من عداوت دشمن چه مي تواند کرد
    که گرگ در رمه من شبان ديگر شد
  • اميد هست به پروانه نجات رسد
    چو شمع در دل شب ديده اي که گريان شد
  • چراغ روز بود آفتاب در نظرش
    ز سرمه دل شب ديده اي که روشن شد
  • شدم به بتکده از کعبه سر برآوردم
    مرا کليد در بسته نعل وارون شد
  • نماند گوهر ناسفته در محيط فلک
    ز بس که از دل من آه سوي گردون شد
  • به عمر خويش تلافي نمي توان کردن
    زفرصت آنچه مرا فوت در جواني شد
  • در آن جهان گل رعناي باغ فردوس است
    ز اشک چهره زردي که ارغواني شد
  • بلند وپست جهان در قفاي يکدگرست
    اگر به چرخ روي خاک راه خواهي شد
  • اگر ز عشق ترا هست آتشي در سر
    چراغ بتکده وخانقاه خواهي شد
  • در آن چمن که به زر ميخرنددلتنگي
    چو غنچه خرده ما صرف دلگشائي شد
  • کمند جاذبه چهره شکسته من
    نهشت کاه در آغوش کهربا باشد
  • چنان ضعيف شدم در فراق اوصائب
    که بال سير من از جذب کهربا باشد
  • خوش است حس که در پرده حيا باشد
    که بدنماست پريزاد خودنماباشد
  • کليد صد در بسته است جنبش نفسش
    لبي که خامش از اظهار مدعا باشد
  • مروت است که در عهد آن لب ميگون
    فضاي سينه من دشت کربلا باشد
  • در بهشت نبندندبر رخش صائب
    مرا کسي که به ميخانه رهنما باشد
  • زبيقراري بلبل کجا خبر دارد
    گلي که شب همه شب در کنارخود باشد
  • شده است ساقي ما از خمار مي بيتاب
    نعوذبالله اگر در خمار خود باشد
  • سبکروي که نداده است دل به حب وطن
    به هرکجاکه رود در ديار خود باشد
  • به سخت رومکن اظهار تنگدستي خويش
    بشوي دست ز آبي که در گهرباشد
  • گره به سايه ابربهار نتوان زد
    مبند دل به حياتي که در گذر باشد
  • به بردباري من نيست کوهکن در عشق
    که کوه بردل من سايه کمرباشد
  • زتيره بختي خود شکوه نيست عاشق را
    که ناله در دل شب بيش کارگر باشد