167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • سياه کرد به چشمش جهان روشن را
    اگرچه در تن خفاش روح عيسي کرد
  • در آفتاب جهانتاب محو شد صائب
    چو شبنم آن که دل خويش را مصفا کرد
  • کسي که راه به تنگ دهان جانان برد
    در آفتاب قيامت ستاره پيدا کرد
  • چو نافه صائب اگر خون کنند در جگرت
    به کيمياي رضا مشک ناب بايد کرد
  • به ياد عمر سبکرو که همچو آب گذشت
    نظر در آينه جويبار بايد کرد
  • ز بس که سنگ ملامت فلک به کارم کرد
    نهفته در جگر سنگ چون شرارم کرد
  • مرا به همت مردان دستگير شويد!
    که دست در کمر کوهسار خواهم کرد
  • ز لاله شد در و ديوار، جامه فانوس
    فروغ گل جگر خاک را بدخشان کرد
  • ميانه چمن و خانه هيچ فرقي نيست
    که جوش گل در و ديوار را گلستان کرد
  • چو داغ لاله، سيه خيمه هاي صحرا را
    بهار در جگر لاله زار پنهان کرد
  • دگر که پاي تواند کشيد در دامن؟
    که ذوق سير چمن سرو را خرامان کرد
  • ز فيض مقدم عباس شاه ثاني بود
    که نوبهار جهان روي در صفاهان کرد
  • علاج غفلت خود کن که پاي خواب آلود
    سفر چو تنگ شود، در رکاب نتوان کرد
  • چنين که تيغ مکافات در زبان بازي است
    صدا بلند درين کوهسار نتوان کرد
  • ز خال يار خجالت کشم ز سوختگي
    که تخم سوخته در کار مور نتوان کرد
  • حضور روي زمين در بهشت خاموشي است
    به حرف، ترک بهشت حضور نتوان کرد
  • به رشته گوهر شهوار مي توان سفتن
    به گريه در دل سخت تو راه نتوان کرد
  • ز خاکمال يتيمي امان که خواهد يافت؟
    که در صدف گهر شاهوار رفت به گرد
  • غبار هستي پا در رکاب ما صائب
    ز خوش عناني ليل و نهار رفت به گرد
  • بهشت در قدم مرد عاقبت بين است
    کسي که رو به قفا مي رود قفا نخورد
  • صبور باش که در انتظار ابر بهار
    صدف به تشنه لبي از محيط آب نخورد
  • ز خود برآي که در سنگ آتش سوزان
    شراب لعل ز خونابه کباب نخورد
  • چه احتياج کمندست در شکار ترا؟
    که چشم شوخ تو نخجير با کمان گيرد
  • چو صبح، تيغ دو دم هرکه کار فرمايد
    اميد هست که در يک نفس جهان گيرد
  • نديده است سيه مستي مرا خورشيد
    هميشه صبح مرا در خمار مي گيرد
  • بنفشه مي دمد از ياسمين اندامت
    اگر نسيم ترا در کنار مي گيرد
  • اگر سپند به من جاي خويش ننمايد
    به بزم او که مرا در شمار مي گيرد؟
  • درين ديار چه لنگر فکنده اي صائب؟
    چه قيمت آينه در شهر زنگ مي گيرد؟
  • فتاده است چنان آبدار گوهر من
    که قفل بر در گنجينه زنگ مي گيرد
  • صفاي گوهر دل در قبول آزارست
    که مهر روشني از خاکمال مي گيرد
  • ز هر کجا که غمي پاي در رکاب آرد
    نشان صائب شوريده حال مي گيرد
  • ملال در دل آزاده جا نمي گيرد
    زمين ساده ما نقش پا نمي گيرد
  • اگر سفر کني از خويش در جواني کن
    که جاي پاي سبکرو عصا نمي گيرد
  • نديده است جگرگاه بيستون در خواب
    گلي که من به سر تيشه مي توانم زد
  • نسيم شوخ مي پرده در چو تند شود
    به سينه غنچه اسرار رنگ مي بازد
  • نسيم در سکرات است و گل پريشان حال
    به عندليب درين گلستان که پردازد؟
  • در آن حريم که راه سخن ندارد شمع
    به شکوه من کوته زبان که پردازد؟
  • ز بس که تشنه سرگشتگي است کشتي من
    هميشه در دل گرداب لنگر اندازد
  • نماند آينه اي بي غبار در عالم
    غبار خاطر من پرده گر بر اندازد
  • سرشک سوخته عشق اختياري نيست
    چگونه شمع گره گريه در گلو سازد؟
  • در آب آينه لنگر فکند پرتو مهر
    دل من است که بر يک قرار مي لرزد
  • بر آن بياض بناگوش گوشوار گهر
    ستاره اي است که در صبحگاه مي لرزد
  • به خاک کوي تو خلق آرميده چون باشند؟
    که آفتاب در آن جلوه گاه مي لرزد
  • فتد ز رحم مرا برق در جگر صائب
    اگر به دامن صحرا گياه مي لرزد
  • دلي که سوخته داغ آتشين رويي است
    در آفتاب قيامت چرا دگر سوزد؟
  • چگونه خواب نسوزد به ديده تر من؟
    رخي که پرتو او آب در گهر سوزد
  • چراغ چشم مرا کز رخ تو روشن شد
    روا مدار که در مجلس دگر سوزد
  • ز گرمي نگهت آب در گهر سوزد
    ز خنده نمکينت دل شکر سوزد
  • اگر نه روشني عالم از مي است، چرا
    چراغ در شب آدينه بيشتر سوزد؟
  • مرا جدايي او سوخت، وقت شبنم خوش
    که در مشاهده آفتاب مي سوزد