167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • درآ به عالم آب از جهان هشياري
    که هر حباب در او عالم دگر دارد
  • پسر تلاش يتيمي کند ز حسن غريب
    صدف چه آبله ها در دل از گهر دارد
  • چه وسعت است که اين بحر پرگهر دارد
    که هر حباب در او عالم دگر دارد
  • در آن محيط که باد مراد تسليم است
    سفينه از نفس ناخدا خطر دارد
  • بغير آدم خاکي که گوهري است يتيم
    کدام در گرانمايه نه صدف دارد؟
  • ز چرب نرمي گفتار مي توان دانست
    که خاتم لب او موم در بغل دارد
  • چگونه پيله گرفته است کرم را در بر؟
    چنان مرا به ميان رشته امل دارد
  • فلک به کام دل اهل فقر مي گردد
    پياده هرکه شد اين اسب در کتل دارد
  • کسي که در گره افکنده است کار مرا
    هزار ناخن تدبير دست کم دارد
  • لباس ماتم بلبل هميشه آماده است
    به هر چمن که در او زاغي آشيان دارد
  • چو غنچه هرکه به وحدت سراي دل ره برد
    حضور گوشه خلوت در انجمن دارد
  • ز يوسفي که ترا در دل است بيخبري
    وگرنه هر نفسي بوي پيرهن دارد
  • براي پاکي دامان ما بهار از گل
    هزار پنجه خونين در آستين دارد
  • به آب خضر کند تلخ زندگاني را
    ز خط عقيق تو زهري که در نگين دارد
  • به خوردن جگرش در لباس، دنداني است
    گهر به ظاهر اگر رشته را سمين دارد
  • مجوي سر خط آزادي از فلک صائب
    که خود ز کاهکشان طوق در گلو دارد
  • بشوي دست و دل خويش از علايق پاک
    که در نماز بود هرکه اين وضو دارد
  • به عهد لعل لب آبدار او رگ سنگ
    چو تاک گريه مستانه در گلو دارد
  • چه باده غنچه اين باغ در سبو دارد؟
    که هر نواطلبي برگ عيش ازو دارد
  • در آب تلخ، صدف تلخکام ازان نشود
    که رخنه لبش از خاموشي رفو دارد
  • به فکر پا سر آزادگان نمي افتد
    که سرو، پاي به گل در کنار جو دارد
  • نخورده کرد سيه مست عندليبان را
    چه باده غنچه اين باغ در سبو دارد؟
  • مکن تعجب اگر نيست چرخ را آرام
    کز اين پياده بسي چرخ در جلو دارد
  • هنر ز فقر کند در لباس عيب ظهور
    که نان گندم درويش طعم جو دارد
  • در آن مقام که مقصود بي نشان باشد
    خطر ز سنگ نشان بيش راهرو دارد
  • درازدستي در کاروان احسان نيست
    وگرنه چندين يوسف هنر به چه دارد
  • کسي که فکر سر خود نمي کند صائب
    هميشه باد به کف، خاک در کله دارد
  • منم که نيست پناهي درين محيط مرا
    وگرنه در ز صدف گاهواره اي دارد
  • سخن به خوش نمکي شور در جهان فکند
    به قدر اگر نمک استعاره اي دارد
  • شکفتگي ز مي ناب تازگي دارد
    نشاط در ره سيلاب تازگي دارد
  • عزيمت تو فتاده است در توکل سست
    وگرنه بحر ز هر موجه اي پلي دارد
  • کدام مطلب عالي است در نظر دل را؟
    که بر مراد دو عالم تغافلي دارد
  • بجز فتادگي ما که برقرار بود
    ترقي همه در پي تنزلي دارد
  • هزار جان مقدس فداي تيغ تو باد
    که در گشايش دلها عجب دمي دارد!
  • مباد پنجه جرأت در آستين دزدي
    کمان چرخ مقوس همين دمي دارد
  • اميد فرش بود در دل هوسناکان
    زمين شور فراوان سراب مي دارد
  • اگر چه در دل سنگ است لعل زنداني
    اميد تربيت از آفتاب مي دارد
  • مرا به گوهر شب تاب رشک مي آيد
    که در چراغ خود از آب روغني دارد
  • ز بيم خار خورد در لباس دايم خون
    چو گل کسي که درين باغ دامني دارد
  • شکوه عشق به زنجير بسته است مرا
    خوش آن که رخصت در خون تپيدني دارد
  • توقعي که مرا از سپهر هست اين است
    که آرزوي مرا در کنار نگذارد
  • چه حاجت است به شمشير، تيزدستان را؟
    که هست در کف دشمن مرا سلاح نبرد
  • ز مور خط تو در حيرتم که از لب تو
    چگونه چاشني خنده هاي پنهان برد
  • ترا ستيزه به گردون خوش است در وقتي
    که التجا به سپهر دگر تواني برد
  • به داغ عشق اگر آشنا شوي امروز
    در آفتاب قيامت بسر تواني برد
  • عجب که صورت ديوار جان نمي يابد
    به محفلي که در او حرف يار مي گذرد
  • اگرچه وعده خوبان وفا نمي دارد
    خوش آن حيات که در انتظار مي گذرد
  • در آن چمن که تو لنگر فکنده اي صائب
    گل پياده سبک چون سوار مي گذرد
  • به دامن افق آن صبح شوربختم من
    که عمر خنده من در خمار مي گذرد
  • حيات زنده دلان در گداز خويشتن است
    نمرده شمع کج از گداز مي گذرد؟