نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
به قدر آنچه کنند ايستادگي
در
فکر
سخن به گرد جهان آنقدر روان گردد
حديث تيغ تو هرجا که
در
ميان آيد
دهان زخم شهيدان پرآب مي گردد
همين ز جلوه آن شاخ گل خبر دارم
که اشک
در
نظر من گلاب مي گردد
به خون قسمت من خاک آنچنان تشنه است
که شير
در
قدحم ماهتاب مي گردد
در
آن چمن که منم عندليب آن صائب
گل از نظاره شبنم گلاب مي گردد
همان که
در
طلبش رفته اي ز خود بيرون
درون خلوت دل بي نقاب مي گردد
تبسم تو به اين چاشني نخواهد ماند
شراب لعل تو پا
در
رکاب مي گردد
ز وعده اش دل پراضطراب تسکين يافت
عقيق
در
دهن تشنه آب مي گردد
ز اشک من جگر بحر آنچنان شد گرم
که
در
دهان صدف گوهر آب مي گردد
به بال کاغذي عقل مي پرم صائب
در
آن چمن که سمندر کباب مي گردد
تو چون به جلوه درآيي، ز شرمساري سرو
ز طوق فاخته پا
در
رکاب مي گردد
برآورند به رويش
در
بهشت به گل
ميان ما و تو هرکس حجاب مي گردد
سپند غيرت من پاي مي کند قايم
در
آتشي که سمندر کباب مي گردد
کجا حريص ملول از گزند مي گردد؟
که خاک
در
دهن حرص قند مي گردد
اثر
در
آن دل سنگين نمي کند صائب
به سنگ ناخن من گرچه بند مي گردد
به هرکه عشق سر زنده اي کرامت کرد
چو شمع
در
دل شب اشکبار مي گردد
برآورد ز گريبان چرخ سر صائب
سري که
در
قدم عشق تو خاک مي گردد
اگرچه لاغري، از فربهي اميد مبر
که
در
دو هفته مه نو تمام مي گردد
سپند ريشه دوانيد
در
دل آتش
چه وقت اختر ما مستقيم مي گردد؟
در
آن رياض غمينم که غنچه پيکان
شکفته از دم سرد نسيم مي گردد
به چشم کم منگر
در
گناه اندک خويش
که هرچه خرد شماري عظيم مي گردد
کسي کز آبله افتاده
در
گره کارش
ز خار راه تو گلگل شکفته مي گردد
دلي که تنگ گرفته است
در
ميان حرصش
کي از نسيم توکل شکفته مي گردد؟
ملال
در
دل بي مدعا نمي گردد
ز گرد، آب گهر بي صفا نمي گردد
جهان حيات کسي را ضمان نمي گردد
که مصدر اثري
در
جهان نمي گردد
ز صبح صادق اگر پيرهن کنم
در
بر
صداقتم به تو خاطر نشان نمي گردد
نمي کند گله ام گوش، اگرچه بتواند
در
هزار شکايت به يک سخن بندد
خزان ز سردي آهم چو بيد مي لرزد
اگرچه
در
نفسي نخل صد چمن بندد
درين رياض دل جمع غنچه اي دارد
که
در
به روي نسيم بهار مي بندد
به اين اميد که
در
دامن تو آويزد
نسيم پيرهن از مصر بار مي بندد
کليد آه ترا جوهري اگر باشد
که بر رخ تو
در
اين حصار مي بندد؟
هزار ناخن تدبير غوطه زد
در
خون
که تا ز عقده زلف تو سر برون آرد
در
آن رياض به بي حاصلي سمر شده ام
که نخل موم گل آفتاب مي آرد
فتادگان رهش از شمار بيرونند
به کوي او که مرا
در
شمار مي آرد؟
به مهره دل مومين من چه خواهد کرد
رخي که آينه را
در
گداز مي آرد
کسي که رام کند آهوان وحشي را
ترا به خون جگر
در
خيال مي آرد
چرا نسيم سر زلف
در
دل شبها
مرا به خاطر آن بيوفا نمي آرد؟
که گفته است
در
ابر سفيد باران نيست؟
که شرم حسن ز روي نقاب مي بارد
ز خنده که فتاده است
در
دلم آتش؟
که جاي اشک، نمک زين کباب مي بارد
ز غافلان چه توقع، که
در
زمانه ما
ز روي دولت بيدار خواب مي بارد
خيال روي که
در
دل گذشت صائب را؟
که ديگر از دم گرمش گلاب مي بارد
به خلق فيض رسان باش
در
زمان حيات
که پيشتر ز خزان نخل بار مي بارد
ازان هميشه بود روي شمع نوراني
که اشک
در
دل شبهاي تار مي بارد
نمي توان به تردد عنان رزق گرفت
ز آب و دانه چه
در
دست آسيا دارد؟
چو مور بال برون آورد ز دانه رزق
توکلي که مرا پاي
در
حنا دارد
هزار حيف که
در
دودمان عشق نماند
کسي که خانه زنجير را بپا دارد!
حضور خاطر اگر
در
نماز شرط شده است
عبادت همه روي زمين قضا دارد
مرا کشيده به زنجير نازک اندامي
که پيچ و تاب سر زلف
در
کمر دارد
ز کام هر دو جهان آستين فشان گذرد
دل رميده ما تا چه
در
نظر دارد
ز قرب سيمبران کاهش است قسمت ما
که
در
گداز بود رشته تا گهر دارد
صفحه قبل
1
...
1501
1502
1503
1504
1505
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن