نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
پيش ازين بحر به دل عقده گرداب نداشت
درد از گريه من
در
دل عمان پيچيد
خار
در
دامن آتش نتواند آويخت
چون به کف دامن من خار مغيلان پيچيد؟
از بهار چمن افروز بود برگ گلي
آنچه از حسن تو
در
ديده مصور گرديد
در
شب وصل ز محرومي من آگاه است
تشنه هرکس ز لب آب بقا بر گرديد
حسن از تربيت عشق زبان آور شد
سرو
در
زير پر فاخته موزون گرديد
نقش اميد
در
آيينه نمايد خود را
هرکجا پاي نهد يار، جبين بگذاريد
بر تهيدستي خود پيش
در
سيرابش
سر به دامان صدف مانده گهر مي گريد
ديده گريه شناسي اگرت
در
سر هست
شمع بسيار به درد و به اثر مي گريد
بر سر سوختگان گريه گرمي سر کن
شمع
در
ماتم پروانه شرر مي گريد
در
پس بوته تدبير نرفتم هرگز
کز کمينگاه قدر تير قضايي نرسيد
در
جهان کس مي عشرت نتوانست کشيد
آروز پاي فراغت نتوانست کشيد
در
خم زلف گرهگير تو عاجز شده است
دل صائب که عنان از کف تقدير کشيد
خاک
در
کاسه آن چشم که از پرده خواب
بر رخ دولت بيدار نقابي نکشيد
راه چون خضر به سرچشمه توفيق نبرد
در
ته پاي خم آن کس که شرابي نکشيد
هرکه چون کوزه لب بسته نگرديد خموش
در
خرابات جهان باده نابي نکشيد
در
دياري که تو از جلوه فروشان باشي
گل ز خجلت نشود بر سر بازار سفيد
آنقدر همرهي از بخت سيه مي خواهم
که کنم ديده خود
در
قدم يار سفيد
آبرو
در
چمن خشک مزاجان جهان
آنقدر نيست که خار مژه اي آب دهيد
موج گل از سر ديوار چمن مي گذرد
در
قفس چند توان بود، پري بگشاييد
گرچه از لطف
در
آغوش نيايد گلزار
چون نسيم سحر آغوش و بري بگشاييد
چون صدف
در
مگشاييد به هر تلخ جبين
ديده بر چهره روشن گهري بگشاييد
چنان ز مصرع موزون دلم گزيده شده است
که زلف
در
نظرم گشته است موي زياد!
يقين شناس که
در
طينتش خطايي هست
به فکر صائب هرکس خطا کند اسناد
گشاد کار جهان
در
گشاده رويي توست
ز تنگ گيري غم خاطرت نژند مباد
بجز عرق، گل روي تو
در
خودآرايي
به هيچ گوهر ديگر نيازمند مباد
سخن
در
آينه آفتاب مي گذرد
غبار خاطر افتادگان بلند مباد
ز جام صحت جاويد لاله گون باشي
بهار عافيتت
در
خمار رنگ مباد!
برهنه
در
دهن تيغ بارها رفتم
که نبض فکر، مرا چون قلم به چنگ افتاد
ز گرد سرمه نفس گير مي شود آواز
چه حاصل است که
در
اصفهان کنم فرياد؟
نمي رسند به فرياد غافلان، ورنه
در
آستين بودم همچو ني نهان فرياد
چه جاي زر، که
در
انصاف بخل مي ورزند
ز بي مروتي اهل اين زمان فرياد
چو نيست
در
همه کاروان زبان داني
چرا کنم چو جرس با دو صد زبان فرياد؟
چگونه سرمه به آواز، سينه صاف شود؟
نمي رسد به مقامي
در
اصفهان فرياد
چه گوهرست ندانم نهفته
در
دل من
که مي کند همه شب همچو پاسبان فرياد
درين زمان چنان پست شد ترانه عشق
که
در
بهار نخيزد ز بلبلان فرياد
اگرچه دادرسي نيست
در
جهان صائب
ز تنگ حوصلگي مي کنم همان فرياد
به روي آب بود نعل نقش
در
آتش
چسان به دست بلورين نگار مي چسبد؟
منم که بيخبرم
در
سفر ز منزل خويش
و گرنه تير هوايي نشانه مي طلبد
به صد چراغ گل و لاله ره برون نبرد
اگر نسيم
در
آن طره بلند افتد
به احتياط قدم مي نهند بينايان
به واديي که
در
او کور بي عصا گردد
ادا به صبح بناگوش مي توان کردن
صبوحيي که
در
ايام گل قضا گردد
ز روشنايي دل نفس گوشه گير شده است
که دزد
در
شب مهتاب بيجگر گردد
يکي هزار شود داغ
در
دل غمگين
زمين سوخته گلشن به يک شرر گردد
در
بهشت گشايند بر رخش صائب
مرا به ميکده هرکس که راهبر گردد
بود حلاوت عشاق
در
گرفتاري
ز بند، حوصله ني پر از شکر گردد
حضور صافدلان زنگ مي برد از دل
که آب، سبز محال است
در
گهر گردد
کلاه گوشه قدرش به خاک راه افتد
عزيزي از
در
هرکس که خوار برگردد
گران بود به نظرها چو حلقه
در
مرگ
ز بار منت احسان قدي که خم گردد
ز حد خويش برون هرکه پاي نگذارد
کبوتري است که پيوسته
در
حرم گردد
اگر چه خضر ز آب حيات سيراب است
ز ياد تيغ تواش آب
در
دهان گردد
صفحه قبل
1
...
1500
1501
1502
1503
1504
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن