167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان اوحدي مراغي

  • در نهان چاره بند غم او مي سازم
    با کسي گر سخني نيز به ناچارم هست
  • اگر بخوان تو از لاغري نه در خورديم
    هم از براي سگان تو استخواني هست
  • در بلا پيوسته يارم بوده اي، امروز نيز
    ياريي ده، کز غم يارم همي بايد گريست
  • گشت کلام و نطق، مختلف اندر ورق
    ورنه خداي بحق، در همه اديان يکيست
  • سرايي ساختي اندر دماغت
    که غير ار خواجه چيزي در سرا نيست
  • جز نقش تو در خيال نيست
    جز با غمت اتصال ما نيست
  • از زلف تو حلقه اي نديديم
    کو در پي گوشمال ما نيست
  • گر سود کنم مرنج، کآخر
    نقصان تو در کمال ما نيست
  • تا صوفيان به باده صافي رسيده اند
    در خانقاه جز دو سه دردي پرست نيست
  • يک ذره نيست در دل مجروح اوحدي
    کز ضرب تير عشق برو صد شکست نيست
  • کدام پشت، که در عهد زلف چون رسنت
    ز بس کشيدن بار بلا چو چنبر نيست؟
  • حکايتي که مرا از غم تو نقش دلست
    اگر قياس کني در هزار دفتر نيست
  • عيبم کنند مردم زاهد ز عشق، ليک
    در زاهدان صومعه چندين نياز نيست
  • گفتي: بسنده کن به خيالي ز وصل ما
    ما را بغير ازين سخني در خيال نيست
  • مشکل در آن که: وصل تو ممکن نميشود
    ورنه به ممکنات رسيدن محال نيست
  • در جهان نوش لبي را نشناسم امروز
    که غلام دهن او ز بن دندان نيست
  • بر صورت اين پرده بزرگان شده حيران
    وين خرده ندانسته که: در پرده چه شاهيست؟
  • اي آنکه درين پرده شما راست مجالي
    زان پرده به در هيچ ميابيد، که چاهيست
  • آواز کسي راه در اين پرده ندارد
    هرگز،مگرآن نغمه که پشتي و پناهيست
  • اي اوحدي، از در طلب خط نجاتي
    روي از خط اين پرده مپيچان، که گناهيست
  • دست کوته مکن از باده و باقي مگذار
    چيزي از عشق، که در روز بقا کوتاهيست
  • انصاف داد عقل که: در بوستان حسن
    دست زمانه بهتر ازين شاخ گل نکشت
  • روزي شنيدمي به تکلف حديث خلق
    عشق آمد، آن حديث به يک باره در نوشت
  • حيرت او زبان من در بست
    غيرتش بندم از زبان برداشت
  • مي و مطرب چو در ميان آمد
    بت من پرده از ميان برداشت